فرج
نویسه گردانی:
FRJ
فرج . [ ف َ رَ ] (اِخ ) ابن فضاله ، مکنی به ابی الفضالة. از روات حدیث است . ابن عبدربه گوید: روزی منصور خلیفه سواره از خانه ٔ خویش به درآمد و فرج بن فضاله در کنار باب الذهب نشسته بود.مردم به احترام خلیفه برخاستند و فرج برنخاست . خلیفه در خشم شد و او را خواست و گفت : چه چیز تو را از برخاستن مانع شد؟ گفت : میترسم که خداوند از من سؤال کند که : چرا چنین کردی ؟ یا از تو بپرسد: چرا بدان رضا دادی ؟ و حال آنکه این کار را رسول خدا زشت میشمرد.بدین سخن خشم خلیفه فرونشست و حوائج او را برآورد. (از عقدالفرید ج 2 ص 21). و رجوع به ابوفضاله شود.
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
فرج آباد احمدلو. [ ف َ رَ اَ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش زرند شهرستان ساوه که دارای 110 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1...
قلعه فرج اﷲ بیگ . [ ق َ ع َ ف َ رَ جُل ْ لاه ب ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 18 هزارگزی شمال کوزران و کنار ر...
سراسکند فرج نایب کوه . [ س َ اِ ک َ ف َ رَ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز. دارای 212 تن سکنه است . آب آن ...