اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فرنج

نویسه گردانی: FRNJ
فرنج . [ ف ُ رُ ] ۞ (اِ) خرطوم . لفج . پوزه . (یادداشت به خط مؤلف ).پیرامون و اطراف دهان . (برهان ) (اسدی ) :
سر فروبردم میان آبخور
از فرنج مَنْش خشم آمد مگر.

(از کلیله و دمنه ٔ رودکی ).


|| شاخ بزرگی که چون آن را ببرند شاخهای کوچک از اطراف آن برآید. (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
فرنج . [ ف ِ رَ ] (اِخ ) افرنج . فرنگ . افرنجه . فرانسه . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فرانسه شود.
فرنج (فِ رِ) (اِ.) نیم تنة نظامی. فرهنگ فارسی معین.
فرنجمشک . [ ف َ رَ م ِ / م ُ ] (معرب ، اِ) بالنگوی صحرایی و عوام بالنگوی گنده گویند. (برهان ). فرنجمسک . (یادداشت به خط مؤلف ). قرنفل بستانی . (بحر ا...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.