فسیح
نویسه گردانی:
FSYḤ
فسیح . [ ف َ ] (ع ص ) فراخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : در هر یک سرایی فسیح و خطه ای وسیع می بایست از جهت فیالان و مرتبان طعام و کافلان حوائج . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).به موضعی فسیح عریض میرود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- فسیح امل ؛ پرآرزو. گشاده آرزو : قوی دل و فسیح امل روی بازنهاد. (کلیله و دمنه ).
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
فصیح . [ ف َ ] (ع ص ) زبان آور. (منتهی الارب ). دارای فصاحت : رجل فصیح . (از اقرب الموارد) : وزیر پرسید که امیران را چون ماندید؟... دانشمند ب...
فصیح . [ ف َ ] (اِخ ) مولانا فصیح . شخصی تواناست و در دانش بی نظیر و بی همتا و در خدمت جوکی میرزا می بود و کتابت قصرهای باغات او از شعر فصیح ا...
نوشته یا گفتاری که به آسانی فهمیده شود. همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: رسا، شیوا، کارَنگ.*** فانکو آدینات 09163657861
فصیة. [ ف َ ی َ ] (ع اِمص ) رهایی . (منتهی الارب ). اسمی است به معنی رهایی از خیر یا شر گویند: قضی اﷲ بالفصیة من هذا الامر. (اقرب الموارد). ...
فصیح الدین . [ ف َ حُد دی ] (اِخ ) نظامی هروی ، متولد هرات و متوفی بسال 919 هَ . ق . (دانشوران خراسان ص 265). او راست : تعلیقه بر شرح قاضی زا...
فصیح خوافی . [ ف َ ح ِ خوا / خا ] (اِخ ) فصیح الدین احمدبن جلال الدین محمد... خوافی مورخ معروف و مؤلف مجمل فصیحی . وی به تصریح خودش در سا...