اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فک

نویسه گردانی: FK
فک . [ ف َک ک ] (ع مص ) جدا کردن چیزی را. (منتهی الارب ). جدا کردن و دور کردن یکی از دیگری . (از اقرب الموارد). || رهانیدن رهن را و بیرون آوردن . (منتهی الارب ). رهانیدن رهن و بیرون آوردن آن از دست مرتهن . (از اقرب الموارد). || آزاد کردن بنده را. || دارو در دهان کردن کودک را. || پیر خرف گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گشادن دست را از آنچه در آن باشد. (منتهی الارب ). || گشودن عقده را. || از مفصل جدا کردن استخوان را. || از جا درآمدن آرواره ٔ کسی . (از اقرب الموارد). || شکستن مهر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || رها کردن بندی را. (از اقرب الموارد) : فتوت ایشان به جبر کسیر و فک هر اسیر متقبل و متکفل گشته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
هر یکی ز اجزای عالم یک به یک
بر غبی بند است و بر استاد فک .

مولوی .


- فک رقبه ؛ آزاد کردن اسیر یا بنده . تحریر رقبه . عتق رقبه . (یادداشت مؤلف ).
|| تفرق الاتصالی که عصب از جای خویش برود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || نقض کردن ادغام حرف را. (از اقرب الموارد). مقابل ادغام . (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) اندک شکستگی دست . (منتهی الارب ). فک الید غیر از شکستگی است . (از اقرب الموارد). || تصحیح و ذکر نام و رزق کسی در جریده ٔ ارزاق ، پس از آنکه قبلاً نام و رزق او از جریده افتاده باشد. (یادداشت مؤلف از مفاتیح ). || (اِ) یکی از دو زنخ . (منتهی الارب ). فک اعلی و فک اسفل .(یادداشت مؤلف ). هر یک از دو استخوانی که در تشکیل آرواره ٔ پائین و آرواره ٔ بالا شرکت می کنند. آرواره ٔ پایین فقط از یک استخوان به نام فک اسفل تشکیل شده است ، اما آرواره ٔ فوقانی از سیزده استخوان به وجود آمده که یک زوج استخوان فک اعلی دو تا از آن سیزده استخوان است . (فرهنگ فارسی معین ).
- فک اسفل ؛ استخوانی است فرد و متناظر بشکل نعل اسب که بتنهایی آرواره ٔ زیرین را می سازد و دارای یک تنه و دو شاخه ٔ صعودی است . تنه دارای یک سطح قدامی محدب است که به عضلات پوستی صورت مجاور است و یک سطح خالی مقعر که در آن دو حفره برای غدد بزاقی زیر زبانی و تحت فکی وجود دارد. کنار فوقانی تنه محل حفره های دندانی است که ریشه ٔ دندانها در آن جای میگیرد. کنار تحتانی این استخوان صاف و قسمت فوقانی حد گردن است . درسطح قدامی تنه ٔ استخوان مذکور در قسمت وسط یک برجستگی وجود دارد که به نام برآمدگی چانه ای است . شاخه های صعودی این استخوان که از طرفین تنه بالا میروند، دارای سطحی داخلی برای چسبیدن عضلات رجلی داخلی و خارجی ،و دارای یک سطح خارجی جهت التصاق عضلات ماضغه می باشند. کنار فوقانی هر یک از شاخه های صعودی استخوان مذکور دارای یک گودی میانی است به نام شیار سینی شکل ، و دو برآمدگی قدامی و خلفی دارد. برآمدگی قدامی موسوم به زایده ٔ منقاری و مثلثی شکل است که توسط قسمتی باریک به نام گردن با شاخه ٔ صعودی یکی می شود. لقمه ٔ فک اسفل با لقمه و حفره دوری استخوان گیجگاهی مفصل شده تشکیل مفصل گیجگاهی فکی را میدهد. فک اسفل را آرواره ٔ زیرین و چانه هم میگویند. (از فرهنگ فارسی معین ).
- فک اعلی ؛ استخوانی است زوج که در طرفین صورت قرار گرفته و دارای یک زایده ٔ هرمی است که با استخوان گونه یی مفصل میشود و برجستگی صورت را تشکیل میدهد و زایده ٔ دیگری نیز دارد که بطرف داخل آمده و به نام زایده ٔ کامی موسوم است و درتشکیل سقف دهان و زیر بینی شرکت دارد. همین زایده ٔ کامی است که در قسمت جلو و پایین آن حفره های دندانی فک اعلی قرار دارند. سطح خارجی فک اعلی ، مجاور عضلات صورت و پوست است و سطح داخلی جزو جدار خارجی حفره ٔ بینی است . در داخل این استخوان حفره ٔ بزرگی دیده می شود به نام سینوس فک که سوراخ آن در حفره ٔ بینی بازمیشود با وجود آنکه استخوان فک اعلی جزوی از آرواره ٔ بالایی است گاهی هم خود آن را آرواره ٔ بالایی نامند. (ازفرهنگ فارسی معین ). رجوع به آرواره شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
فک . [ ف ُ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ پستانداری گوشتخوار از راسته ٔ پره پاییان که کاملاً به زندگی دریایی سازش یافته و در مصب رودخانه های بزرگ و م...
فک . [ ف ِ ] (اِ) در آمل و مازندران به گونه های مختلف بید اطلاق می شود. (فرهنگ فارسی معین ). قسمی بید که در اغلب نقاط ایران تا نقاط خشک وج...
فک . [ ف َ ] (اِخ ) این قلعه به دوفرسخی دلیجان است وآن را به حصانت و محکمی صفت کرده اند. (تاریخ قم ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
فک /fak[k]/ معنی ۱. = آرواره ۲. (اسم مصدر) باز کردن یا جدا کردن دو چیز از هم. ۳. (اسم مصدر) [قدیمی] رها کردن. ⟨ فک اضافه: (ادبی) در دستور زبان، حذف کر...
فک, (بصورت جمع، فکّین). ارواره , گیره , دم گیره , وراجی , تنگنا , هرزه درایی کردن , پرچانگی کردن , دام , تله , بند , کمند , بدام انداختن , با تله گرفت...
فک چال . [ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل ، دارای 430 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول عمده اش برنج و غله است . (از فرهنگ ...
مشی فک . [ م ِ ف ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از بید (بیدمشک ) است که در آمل آن را مشی فک میخوانند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 194). رجوع به مشک ف...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
فک پلاک: باز کردن و یا از رهن در اوردن ملک تسخیری و یا پلمپ شده.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.