اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فلج

نویسه گردانی: FLJ
فلج . [ ف َ ] (اِخ ) نام شهری است ، و گویند بطن فلج ، واقع در طریق بصره و حمی ضریه ، و نیز گویند فلج ازآن ِ بنی عنبر است در راه رخیل به محازه که اول دهناء است . (معجم البلدان ). یکی از قراء بنی عامربن صعصعةاست در راه عقیق به حجر به یک روزه راه بر راه صنعاء. و فلج نام دو جنگ است . (از مجمع الامثال میدانی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
فلج . [ ف َ ] (اِ) زنجیر در. کلیدان در. غلق . (یادداشت مؤلف ) : در به فلجم کرده بودم استواردر کلیدان اندرون هشتم مدنگ . علی قرط اندکانی .دل...
فلج . [ ف َ ] (ع اِ) گزند. (منتهی الارب ). || نیمه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، فلوج . || جوی خرد. (منتهی الارب ). رجوع به فُلُج شو...
فلج . [ ف َ ل َ ] (ع اِ)جوی خرد. ج ، افلاج . || (اِمص ) گشادگی میان هر دو پای و میان دندانهای پیش ، یا عام است . || (مص ) فالج زده گردیدن ...
فلج . [ ف ِ ] (ع اِ) نیمه و نصف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، فلوج . (منتهی الارب ). || پیمانه ٔ معروفی است ، و نیز پیمانه ای است که ...
فلج . [ ف ُ ](ع اِمص ) پیروزی و رستگاری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) ماه . (اقرب الموارد).
فلج . [ ف َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ابهررود شهرستان زنجان دارای 200 تن سکنه . آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و انگور است . این ...
فلج . [ ف َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بخش فیض آباد شهرستان تربت حیدریه دارای 40 تن سکنه . آب آن از قنات و محصولش غله ، پنبه و ابریشم است ....
فلج . [ ف ُ ل ُ ] (اِخ ) نام بتی بوده است ازآن ِ بنی طی در نجد، و آن در وسط اجاء قرار داشته و بصورت تلی سرخ فام شبیه انسان بوده و دو شمشی...
فلج شدن . [ ف َ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مبتلا گردیدن به بیماری فلج . افلیج شدن . || به کنایت ، از رونق افتادن کار، یا از کار افتادن یک سا...
فلج کردن . [ ف َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دستگاهی را از کار انداختن . کاری را خواباندن و به آن ادامه ندادن .
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.