اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فلح

نویسه گردانی: FLḤ
فلح . [ ف َ ] (ع مص ) شکافتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شکافتن زمین را جهت کشت کاری . || فریفتن . || بد سگالیدن . (منتهی الارب ). || دغلی نمودن . || کاستن در حق خرید و فروخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فلاحت شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
فلح . [ ف َ ل َ ] (ع اِمص ) فلاح در همه ٔ معانی . (منتهی الارب ). رجوع به فلاح شود.
فلح . [ ] (اِ) پنبه ٔ حلاجی کرده ٔ تخم برآورده . (فهرست مخزن الادویه ).
فله . [ ف َل ْ ل َ / ل ِ / ف َ ل َ / ل ِ / ف ُل ْ ل َ / ل ِ / ف ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) شیر اول حیوان نوزاییده که چون بر آتش نهند منجمد شود و مایه ٔ ...
فلة. [ ف ُ ل َ ] (ع اِ) مؤنث فلان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بصورت گروهی یا دسته جمعی امام جمعه ارومیه در کتاب خاطراتش نوشته است که حکم فرزندش در ‌‌نهایت حبس ابد بود و متاسفانه قاضی پرونده همین طور فله‌ای حکم ا...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.