فی 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        FY 
    
							
    
								
        فی . (یونانی ، حرف ، اِ) نام  حرف  بیست ویکم  از حروف  یونانی . (یادداشت  مؤلف ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        فی . (ع  حرف  جر) حرف  جر است . (منتهی  الارب ). حرف  جر است  و ده  معنی  دارد: یکی  معنی  ظرفیت  حقیقی «  : غلبت  الروم  فی  ادنی  الارض  و هم  من  ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        فی . [ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) مخفف  فی ٔ. سایه ٔ هر چیز پس  از زوال . سایه ٔ هر شی ٔ که  بعد از نصف النهار باشد. (فرهنگ  فارسی  معین ) : خوار خواهد ر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        فی . (ع  اِ) حرف  فاء عربی  و فارسی  را نیز «فی » نامیده اند : بر دامن  کوهسار حلمش سر پیش  فکنده  قاف  چون  فی . اثیر اخسیکتی .قاف  از کتابت  تو یک  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        فی . [ ف َی ی  ] (اِخ ) از قرای  سغد. (معجم  البلدان ). در بخاراست ، پل  فی  محلی  است  در نزدیکی  آن .(از یادداشتهای  مؤلف ). در شعر فارسی  به  تخفی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        فی . (از ع ، حرف  اضافه ) به معنی  «ضرب در»: صد ذرع  زمین  فی  پانزده  قران ، هزاروپانصد قران ، یعنی  صد ذرع  ضرب در پانزده  قران . (ناظم  الاطباء). د...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        فی ٔ. [ ف َی ْءْ ] (ع  اِ) سایه ٔ زوال  که  بعد از گشتن  آفتاب  باشد. ج ، افیاء، فیوء.  ||  غنیمت .  ||  خراج .  ||  پاره ای  از مرغان . (منتهی  الارب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        فی  زدن . [ زَ دَ ] (مص  مرکب ) در تداول  مردم  بازار، نرخ  تعیین  کردن . (یادداشت  مؤلف ). رجوع  به  فی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        فی له تر. [ ل ِ ت ِ ] (اِخ ) فیلِتِر. شخصی  است  که  در پرگام  یکی  از شهرهای  آسیای  صغیر دولتی  تأسیس  کرد و آن  را از قلمرو جانشینان  اسکندر جدا و...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.