فیروز
نویسه گردانی:
FYRWZ
فیروز. (اِخ ) دهی است از بخش لنگه ٔ شهرستان لار که در شوره زار واقع و دارای پانزده تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
شاد فیروز. (اِخ ) (شهر) نام قصبه ای در قبله کوه سبلان در آذربایجان . ابن البلخی درباره ٔ آن نویسد : «پیروزبن یزدجرد نرم ... این شهرها کرده ...
شاد فیروز. (اِخ ) (استان ) یکی از دوازده استان اقلیم عراق : ابن خرداد به و قدامه که در قرن هشتم از اقلیم عراق سخن رانده اند گویند این اق...
شهر فیروز. [ ش َ رِ فی ] (اِخ ) قلعه ای بوده در استرآباد که برای جلوگیری از هجوم بادیه نشینان ساخته بودند. (یادداشت مؤلف ). ظاهراً با شهرست...
شهر فیروز. [ ش َ رِ فی ](اِخ ) قزوینی نویسد: نسا را «شهر فیروز» نامند بمناسبت اینکه گویند فیروز پادشاه قدیم ایران آنرا ساخته است . (ترجمه ٔ سرز...
فیروز اول .[ زِ اَوْ وَ ] (اِخ ) رجوع به پیروز و فیروز شود.
فیروز شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کامیاب شدن . پیروز شدن . (یادداشت مؤلف ) : هر کس که شود به مال دنیا فیروزدر چشم کسان بزرگ باشد شب و روز....
طالع فیروز. [ ل ِ ع ِ ] (ترکیب وصفی ) طالع سعد. بخت مسعود. طالع خجسته . اقبال فرخ و میمون .
شاه فیروز. (اِخ ) دهی از دهستان شبانکاره ٔ بخش برازجان شهرستان بوشهر. دارای 105 تن سکنه . آب آن از چاه . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغ...
فیروز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیروز کردن . کسی را بر دیگری چیره ساختن : تو را کرد فیروز برفور هندبه دارا و بر نامداران سند. فردوسی .رجوع ...
فیروز گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) فیروز شدن . پیروزشدن . پیروز گشتن . غالب شدن . ظفر یافتن : چو یارش رای فرخ روز گشتی زمانه فرخ و فیروز گشتی ...