اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قائم

نویسه گردانی: QAʼM
قائم . [ ءِ ] (ع ص ) ایستاده . (منتهی الارب ). برخاسته . بپای . برپا. برپای :
کانک قائم فیهم خطیباً
و کلهم قیام للصلاة.

(تاریخ بیهقی ص 192).


|| پابرجا و استوار: بر سبیل مناوبت دوهزار مرد بر درگاه قائم میدارد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 293).
این جهان زین جنگ قائم می بود
در عناصر درنگر تا حل شود.

مولوی .


چون جنگ میان ایشان قائم شد و دراز کشید فور اسکندر را به مبارزت خواست و اسکندر فرصت یافت وی را بزدو بکشت . (تاریخ بیهقی ص 697). و هر دو لشکر بدان بلا صبر کردند تا شب رسیده بود بازگشتند چنانکه جنگ قائم ماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352 و چ فیاض ص 247).
خداوند جهان به آتش بسوزد بدفعالان را
بر این قائم شده ست اندر جهان بسیار برهانها.

ناصرخسرو.


|| دلاک . مالنده :
بوسعید مهنه در حمام بود
قائمش کافتاد مردی خام بود
شوخ شیخ آورد تا بازوی او
جمع کرد آنجمله پیش روی او...
این جوابی بود بر بالای او
قائم افتاد آن زمان بر پای او
چون به نادانی خویش اقرار کرد
شیخ خوش شد قائم استغفار کرد.

شیخ عطار.


|| پاینده . (فرهنگ نظام ). || (اِ) و به اصطلاح شطرنج بازان آنکه هر دو حریف برابر باشند. (غیاث ) : مضیقی افتد که هیچ چاره جز دست بازچیدن و به قائم ریختن نداند. (مرزبان نامه ).
|| جعبه ٔ شطرنج . خریطه ٔ شطرنج :
من بنده راکه قائم شطرنج دانشم
بر نطع آفرین ز سر خاطر قوی .

خاقانی .


|| یکی از چهار دست و پای ستور. ج ، قوائم . || دینار قائم ؛ یک مثقال راست . || قبضه ٔ شمشیر. (منتهی الارب ). دسته ٔ شمشیر. مقبض :
از درشتی است سفن قائم تیغ
که بر او تکیه گه روستم است .

خاقانی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
قائم مقام . [ ءِ م َ ] (اِخ ) میرزاابوالقاسم فراهانی تهرانی ، از ادبای عهد فتحعلی شاه قاجار است . ادیبی فاضل ، منشی ای کامل ، شاعری ماهر، مترس...
قائم کردن . [ءِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نصب کردن . بپا داشتن . افراشته کردن . ثابت و پایدار و برقرار نمودن . || پنهان کردن . (ناظم الاطباء). غائم ...
قائم بذات . [ ءِ م ِ ب ِ ] (ص مرکب ) (اصطلاح فلسفی ) ۞ آنکه یا آنچه بخودی خود وجود دارد. قائم بنفس در مقابل قائم بغیر : زیرنشین علمت کائن...
قائم بغیر. [ ءِ م ِ ب ِ غ َ ] (ص مرکب ) (اصطلاح فلسفی ) آنکه یا آنچه وجودش بغیر وابسته است . آفریدگان . در مقابل قائم بنفس .
قائم بنفس . [ ءِ م ِ ب ِ ن َ ] (ص مرکب ) آنکه خود بخود وجود دارد. قائم بذات . مقابل قائم بغیر.
قائم العین . [ ءِ مُل ْ ع َ ] (ع ص مرکب ) که چشم بر جای باشد و نبیند. (مهذب الاسماء).
قائم اللیل . [ ءِ مُل ْ ل َ ] (ع ص مرکب ) شب خیز. شب زنده دار: قائم اللیل و صائم النهار.
قائم النار. [ ءِ مُن ْ نا ] (ع ص مرکب )نسوختنی ۞ . آنچه در آتش مقاومت کند و از آن چیزی کاسته نشود. (ناظم الاطباء).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
قائم ریختن . [ ءِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از عاجز آمدن و جنگ ناکردن باشد. (برهان ).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۷ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.