قاز
نویسه گردانی:
QAZ
قاز. [ ز ز ] (ع اِ) دیو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیطان . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
قاز. (اِ) پرنده ای باشد سفید و بزرگ از جنس مرغابی . گویند ترکی است چه در مؤید الفضلاء در جنب لغات ترکی نوشته شده بود. (برهان ).در اصل غاز...
قاز وحشی . [ زِ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بط صحرائی را گویند. (آنندراج ) (از سفرنامه ٔ شاه ایران ).
قاز چرانیدن . [ چ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کار بیهوده کردن : فلانی قاز میچراند؛ یعنی بی کار است .
قاض . [ ضِن ْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قضی . قاضی . رجوع به قاضی شود. || کشنده :سم قاض ؛ زهر کشنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
قعز. [ ق َ ] (ع مص ) پر کردن : قعز الاناء قعزاً؛ پر کرد خنور را از شراب و جز آن . || نیک نوشیدن و نگذاردن چیزی را: قعز ما فی الاناء؛ نیک نوش...
غاز. (اِ) پینه و وصله ای باشد که مردم فقیر بر جامه دوزند. (برهان ). || پنبه ٔ محلوج . (جهانگیری ) (برهان )(انجمن آرای ) (آنندراج ) (فرهنگ رشی...
غاز. (اِ) سکه ای است و آن جزئی از اجزاء قران قدیم است ، در بعضی شهرها ۞ هر قران که برابر با ریال کنونی است به بیست شاهی و هر شاهی به...
غاز. (معرب ، اِ) معرب گاز (فرانسوی ). جوهر هوائی قابل الانضغاط و سیال یعرف بزیت الغاز، افرنجیة معناهاروح . ج ، غازات . (اقرب الموارد). رجوع به...
غاز. (اِ) مرغابی . قاز. خربت . خربط. خربطة. قلولا ۞ .مرغی است حلال گوشت و از جمله ٔ مرغان اصلی و وحشی اقسام آن در مازندران و گیلان و اطراف ...
غاز. (اِخ ) (الَ ...) ابن ربیعة الجرشی . روح بن زنباع . از پدرش روایت کرده که او از غازبن ربیعه چنین روایت کرده است : من حاضر بودم که زحر...