اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قافله سالار

نویسه گردانی: QAFLH SALAR
قافله سالار. [ ف ِ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کاروانسالار. بارسالار. سردار قافله :
هرچه خلاف آمد عادت بود
قافله سالار سعادت بود.

نظامی .


ای قافله سالار چنین گرم چه رانی
آهسته که در کوه و کمر بازپسانند.

سعدی .


پیشوای دو جهان قافله سالار وجود
کوست مقصود ز یاسین و مراد از طه .

هندوشاه نخجوانی .


غنچه را چون دل تأثیر جرس میسازد
که چمن قافله سالار کند بوی ترا.

تأثیر (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
سالار قافله . [ رِ ف ِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیشرو قافله و قافله باشی . (رشیدی ) (ناظم الاطباء ذیل سالار). مهتر و بزرگ کاروان . (...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.