اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قب

نویسه گردانی: QB
قب . [ ق َب ب ] (ع ص ، اِ) مرد. مرد فحل پهلوان . || گشن با اصل و نیکو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نر و گشن از مردم و شتر. || نیکو و نجیب و ماهر در ضراب . (منتهی الارب ). || مهتر قوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شیخ قوم . سید. رئیس . سر. (منتهی الارب ). گویند: علیک بالقب الاکبر؛ ای بالرأس الاکبر. (منتهی الارب ). پادشاه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || نایب . (منتهی الارب ). خلیفه . (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ). || پاره ٔ جیب پیراهن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) :
در کوچه ٔ درز ار تیر بارد ز ره سوزن
از قب زرهی سازم وز ور بدن آماجی .

نظام قاری (دیوان ص 115).


کمانگر همیشه خمیده بود
قبادوز را قب دریده بود.

نظامی .


|| سوراخ چرخی که در آن چوب چرخ قرار گیرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سوراخی که در آن محور دولاب میگردد.سوراخ میان بکره ٔ دلو. || شکاف میانه ٔ چرخ . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || چوبی که در میانه ٔ چرخ دول باشد. (منتهی الارب ). || مابین بر سوی هر دو ران و یا مابین سرین . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || آلتی است که برای سنجش غلات به کار میرود. (المنجد). || سخت ترین و بزرگترین از لگام . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قب . [ ق َ ] (ع اِ صوت ) حکایت آوازشمشیر چون بر ضریبه فتد. (منتهی الارب ). حکایت آواز ضرب شمشیر چون بر چیزی برخورد کند. (ناظم الاطباء).
قب . [ ق َب ب ] (ع مص ) خشک شدن گیاه : قب ّ النبت قبّاً (از باب ضرب و نصر)؛ خشک گشت آن گیاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بریدن . ...
قب . [ ق ِب ب ] (ع اِ) پیرو. || بزرگ قوم . || استخوان بیرون آمده میان دو سرین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). استخوان برآمده از پشت می...
قب . [ ق ُب ب ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَقَب ّ و قَبّاء. باریک میان ها: خیل قب ؛ اسبان باریک و لاغر میان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
قب ء. [ ق َب ْءْ ] (ع مص ) خوردن : قباءالطعام قباءً؛ خورد آن را. || قباء الرجل من الشراب ؛ پر شد شکم از آب و بسیار خورد آن را. (منتهی الارب ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
غب . [ غ ِب ب ] (ع اِ) سرانجام . پایان . پایان کار. پایان هر چیزی . (منتهی الارب ). || یک در میان . روز در میان . (از قطر المحیط). روزی آمدن ...
غب . [ ] (اِخ ) شهری است دریائی ، بنات معروف به غبیة به این شهر منسوب است .
غب . [ غ َب ب ] (ع مص ) روز در میان بر آب آمدن شتران : غبت الابل غباً و غبوباً. || میان روز آمدن بر قوم : غَب َّ فلان ٌ عن القوم . || و ...
غب . [ غ ُب ب ] (ع ص ، اِ) رونده از دریا چندان که در دشت دوردرآید. || زمین پست . || ایستادنگاه آب . ج ، اغباب . غبوب . (منتهی الارب ). ج ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.