قبص
نویسه گردانی:
QBṢ
قبص . [ ق ِ / ق َ ] (ع اِ) فراهم آمدنگاه ریگ بسیار. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
قبص . [ ق َ ] (ع مص ) به سر انگشتان گرفتن : قبصه قبصاً؛ به سر انگشتان گرفت . و از این فعل است آنچه حسن قرائت کند: و قبصت قبصة من اثر الر...
قبص . [ ق َب َ ] (ع مص ) منضم گردیدن . مجتمع شدن و درافتادن : قبصت رحم الناقة قبصاً؛ منضم گردید. قبصت الجراد علی الشجر؛ درافتاد و مجتمع گردید. ...
قبص . [ ق َ ب َ ] (ع ص ) بزرگ سر. (منتهی الارب ). || (اِ) درد جگر که از خوردن خرما و آب گیرد. (از منتهی الارب ). وجعالکبد من التریق بالتمر و ...
قبص . [ ق َ ب ِ ] (ع ص ) شادمان . || سبک و چست . || کوتاه و غیر ممتد: حبل قبص ؛ رسن کوتاه غیر ممتد. (منتهی الارب ).
قبص . [ ق ِ ] (ع اِ) عدد بسیار از مردم . || اصل و نژاد چیزی . (منتهی الارب ).
غبص .[ غ َ ب َ ] (ع مص ) روان گردیدن خم ۞ چشم . (منتهی الارب ). بسیار زخم شدن چشم ، یقال : غبصت عینه ؛ ای کثر رمصها و غارت . (منتهی الارب ...
قبث . [ ق َ ] (ع مص ) به پنجه گرفتن ، گویند:قبث به قبثاً؛ به پنجه گرفت آن را. (منتهی الارب ).
قبس . [ ق َ ] (ع مص ) آتش گرفتن از چیزی . || فائده گرفتن . || فائده دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قبس . [ ق ِ ](ع اِ) اصل و نژاد چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قبس . [ ق َ ب َ ] (ع اِ) شعله و پاره ٔ آتش . (منتهی الارب ) : ز آتش وادی ایمن نه منم خرم و بس موسی اینجا به امید قبسی می آید. حافظ.|| (مص...