اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قدر

نویسه گردانی: QDR
قدر. [ ق َ ] (ع اِ) اندازه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) مقدار. (آنندراج ) :
متحیر نه در جمال توام
عقل دارم به قدر خود قدری .

سعدی .


فارغی از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست .

سعدی .


نه هر کس سزاوار باشد به صدر
کرامت به فضل است و رتبت به قدر.

سعدی .


|| میانه ٔ زین . || سر شانه . || (اِمص ) توانگری . توانائی . فراخی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خوبی . (آنندراج ). || ارزش ؛ اعتبار :
چو وصل و مهر تو نبود چه قدر دارد عمر
چو دوستی تو آمد چه قدر دارد مال .

(سندبادنامه ).


|| بزرگی . (آنندراج ). عزّت :
ایا رسیده به جائی کلاه گوشه ٔ قدرت
که دست نیست بر آن پایه آسمان برین را.

سعدی .


- قدر آوردن ؛ ارزش داشتن :
چه قدر آورد بنده ٔ حوردیس
که زیر قبا دارداندام پیس .

سعدی (از آنندراج ).


- قدر چیزی یا کسی بردن ؛ بی ارزش و آبرو کردن آن :
داریم صدهزار هنر و کس نمیخرد
از بخت تیره قدر هنر برده ایم ما.

ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج ).


- قدر چیزی یا کسی شکستن ؛ بی ارزش و اعتبار کردن آن :
بس که قدر گل رخان در دور حسن او شکست
گل ز بس خواری تو پنداری قریب گلشن است .

کلیم (از آنندراج ).


|| (مص ) کوتاهی کردن . (آنندراج ). || پایان کار نگریستن . (منتهی الارب ). || توانستن و قادر شدن . (آنندراج ). || اندازه کردن خدای حکم را و فرمان دادن . رجوع به قَدَر شود. || اندازه کردن چیزی را بر چیزی . || پختن : قدراللحم ؛ پخت گوشت را. || تنگ نمودن . || بزرگ داشتن . || به بزرگی صفت کردن . (منتهی الارب ). و از این باب است قول خدای تعالی : ما قدروا اﷲ حق قدره . (قرآن 91/6).
|| (اِ) (اصطلاح نجومی ) هر یک از مراتب کواکب در خردی و کلانی و اهل صناعت آن را شش مرتبه نهادند و در قدر اول پانزده کوکب بیش نیافتند و قدر دوم چهل و پنج کوکب یافتند و در قدر سیم دویست و هشت و در قدر چهارم چهارصد و هفتاد و چهار و در قدر پنجم دویست و هفده و در قدر ششم چهل و نه و این جمله هزار و هشت کوکب است و از این خردتر نه کوکب است دیگر که آن را خفیفه خوانند و خردتر از این نه پنج کوکب دیگر است که ایشان را سحابی خوانند که هر یکی از چند کوکب جمع گشته اند و این هزار و بیست و دو کوکب را در چهل و هشت صورت حصر کرده اند. (جهان دانش ).هر یک از مراتب خردی و کلانی ستاره ها. ج ، اقدار. و آن را عظم نیز خوانند و جمع آن اعظام . بدان که جمله کواکب مرصوده یکهزار و بیست و پنج اند و از این اشکال بروج و غیره مرکب شده اند هرگاه که مقادیر این کواکب مرصوده به اعتبار کلانی و کوچکی مختلف است ، پس شش قسم مقادیر قرار داده اند هر قسمی را از قدر علی حده است تفاوت هر قدر کمی ششم حصه است از یکدیگر پس کواکب قدر اول پانزده اند و کواکب قدر ثانی چهل و پنج و کواکب قدر ثالث دو صد و هشت و کواکب قدر رابع چهارصد و شصت و چهار و کواکب قدر خامس دو صد و هفده و کواکب قدرسادس چهل و هفت . (از شرح چغمنی فارسی ، از آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۵ ثانیه
قدر اول . [ ق َ رِ اَوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح نجوم ) رجوع به قدر شود.
عالی قدر. [ ق َ ] (ص مرکب ) بلندمرتبت . والامقام . بزرگوار. از القاب احترام که در اول نوشتجات و در سر پاکتها نویسند. (ناظم الاطباء).
عنان قدر. [ ع ِ ق َ دَ ] (ص مرکب ) که عنان چون سرنوشت و قضا استوار و مسلم دارد : بر لاشه ٔ عجز برنهم رخت تا رخش عنان قدر درآرم .خاقانی (دیوان...
کوته قدر. [ ت َه ْ ق َ ] (ص مرکب ) کم قدر. بی مقدار. بی ارج : کسان به چشم تو بی قیمتند و کوته قدرکه پیش اهل بصیرت بزرگ مقدارند.سعدی .
اهل قدر. [ اَ ل ِ ق َ دَ ] (اِخ ) رجوع به قدریه شود.
این قدر. [ ق َ / ق َ دَ ] (ق مرکب ) این اندازه . این حد. (فرهنگ فارسی معین ). این اندازه و به این بسیاری و این همه . (ناظم الاطباء).
گران قدر. [ گ ِ ق َ ] (ص مرکب ) گرانپایه . عالی قدر. باوقار. متین . (آنندراج ) : گران قدران نیامیزند صائب با سبک مغزان به برگ کاه کی آهن ربا ما...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
قضا و قدر. [ ق َ وُ ق َ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اندازه ٔ چیزی که مقدر باشد : چه گر موافق طبع است و ناموافق جسم موافق است به یک جای از ...
قضا و قدر. [ ق َ وُ ق َ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اندازه ٔ چیزی که مقدر باشد : چه گر موافق طبع است و ناموافق جسم موافق است به یک جای از قضا و قدر. ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.