قر
نویسه گردانی:
QR
قر. [ ق َرر ] (ع مص ) نخست آب خوردن و سیراب نشدن . گویند: قرت الابل قراً؛ نخست آب خورد و سیراب نشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بازایستادن از بانگ و قطع کردن آواز را: قرت الدجاجة قراً؛ بازایستاد از بانگ و قطع کرد آواز را. || سخن را در گوش ریختن یا راز را با کسی در میان نهادن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گویند: قر الکلام فی اذنه قَرّاً؛ سخن را در گوش وی ریخت یا راز را با وی در میان نهاد. (منتهی الارب ). || آب سرد ریختن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: قر علیه الماء؛ آب سرد ریخت بر وی . (منتهی الارب ). || بازنگرداندن . (از منتهی الارب ). گویند: المراءة تقر لما یصنع بها؛ یعنی بازنمیگرداند بوسه دهنده و خواهش دیگر دارنده را. (منتهی الارب ). و این ابواب همه از باب ضرب است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ثبات و قرار ورزیدن و آرمیدن . (از منتهی الارب ). قر بالمکان قراً و قراراً و قروراً و تَقِرَّتا؛ ثبات و قرار ورزید در آن و آرمید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
غر. [ غ ُ ] (ص ) دبه خایه . (برهان قاطع) (فرهنگ اسدی ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). خایه بزرگ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). شخصی که خصی...
غر. [ غ ِ ] (اِ) جنباندن جزء یا تمام بدن از روی ناز، و با لفظ دادن استعمال می شود. (فرهنگ نظام ). رجوع به غر دادن و قر و قر دادن شود.
غر. [ غ ِ ] (اِ) غر در میان قومی انداختن ؛همه را کشتن . ظاهراً از لفظ ترکی قرماق و قرلماق آمده است ، و غر افتادن نیز گویند به معنی وقوع کشتا...
غر. [ غ ُرر ](ع اِ) مرغی است آبی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِمص ) در مثنوی بیت ذیل آمده : دید شیشه در کف آن پیر پرگفت شیخا مر ترا...
غر. [ غ ُرر ] (ع ص ، اِ) ج ِ غَرّاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ج ِ اَغَرّ. (تاج العروس ). سفیدیهای پیشانی . (غیاث اللغات ). هر چیزی س...
غر. [ غ ُرر ] (اِخ ) موضعی است به بادیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غر. [ غ َرر ] (ع مص ) فریفتن و بیهوده امیدوار کردن کسی را. (منتهی الارب ). غرور.غِرَّة. (اقرب الموارد). || با دهانه ٔ تیغبا کسی چیزی کردن ک...
غر. [ غ َرر ] (اِخ ) جایگاهی است در دو روزه راه از هجر، راجز گوید: «فالغر ترعاه فجنبی جفر...». || نصر گوید: غر، آبی است از آن بنی عُقیل در...
غر. [ غ ِررا ] (ع ص ) آنکه فریب خورد چون او را فریب دهند. ج ، اغرار. || جوان ناآزموده کار.(منتهی الارب ). جوان بی تجربه . مذکر و مؤنث آن ...
پی غر. [ پ َ / پ ِ غ ُ ] (اِ) قارچ (در تداول عوام گناباد خراسان ). نوعی از آن را بعربی فُطر و انواع دیگر را، غَرد، غِراد، غرادة، مغرود، غَرده ،...