قرح
نویسه گردانی:
QRḤ
قرح . [ ق َ رَ ] (ع مص ) ریش برآمدن در پوست . (ناظم الاطباء). گویند: قَرِح َ الرجل قَرَحاً؛ ای خرجت به القروح . (اقرب الموارد). || آبله ریزه درآمدن در پوست . (ناظم الاطباء).گویند: قرح الفرس قرحاً؛ دارای قرحه گردید اسب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تمام دندان شدن . گویند: قرح الفرس قرحاً و قروحاً؛ تمام دندان شد اسب . (منتهی الارب ). || (اِمص ) عیبی است خلقی در اسب ، و آن موقعی است که سفیدی صورت اسب کمتر ازدرهم باشد، و آن ناپسند است . (صبح الاعشی ج 2 ص 24).
واژه های همانند
۴۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۷ ثانیه
قره قشلاق . [ ق َ رَ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری نقده به مهاباد. موقع جغرافیایی ...
قره قشلاق . [ ق َ رَ ق ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 32 هزارگزی خاوراهر و 13500 گزی شوسه ٔ اهر به خیاو. موقع ...
قره قشلاق . [ ق َ رَ ق ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان ورگهان بخش هوراند شهرستان اهر واقع در 30 هزارگزی جنوب خاوری هوراند و 22 هزارگزی شوسه ٔ اهر ب...
قره شیران . [ ق َرَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کورائیم بخش مرکزی اردبیل واقع در 36 هزارگزی جنوب باختری اردبیل و 6 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به ارد...
قره صفرلو. [ ق َ رَ ص َ ف َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد واقع در 28هزارگزی شمال آقکند و 1 هزارگزی شوسه ٔ هرو...
قره قانلو. [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد واقع در 13500 گزی جنوب آغ کند و 7500 گزی شوسه ٔ میانه به ...
قره قاشلو. [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در 25 هزارگزی جنوب باختری اردبیل و 20 هزارگزی شوسه ٔ خلخا...
قره قاشلی . [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش بندرترکمن شهرستان گرگان واقع در 9000 گزی خاور بندرترکمن و 1000 گزی شمال شوسه ٔ بندرتر...
قره سوران . [ ق َ رَ ] (اِ) امنیة. رجوع به قراسوران شود.
قره خانلو. [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو، واقع در 57 هزارگزی شمال خاوری خیاو و10 هزارگزی شوسه ٔ گرمی به ارد...