اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قرشی

نویسه گردانی: QRŠY
قرشی . [ ] (اِخ ) شاعری است . درمجالس النفایس آورد که : در سمرقند میبود، و در بازار دکان صحافی داشته و جمیع ظرفاء در دکان او جمع میگشته اند، او از این جمعیت پریشان میگشته زیرا که مانعمشتری میشده اند، و مولانا در شکایت این مطلع گفته :
نیست آیین محبت کردن از یاری گله
ورنه زآن بدعهد میکردیم بسیاری گله .
خطائی تخلص اوست و قبرش در سمرقند است . (مجالس النفایس چ بانک ملی ص 220).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
قرشی . [ ق ُ رَ شی ی ] (ص نسبی ) منسوب به قبیله ٔ قریش : تا اصل مردم علوی باشد از علی تا تخم احمد قرشی باشد از قصی .منوچهری .
قرشی . [ ق َ ] (اِخ ) نخشب . شهری به ترکستان . (برهان قاطع: ماه نخشب ). نام شهر نسف (نخشب ) است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
قرشی . [ ق ُ رَ شی ی ] (اِخ ) حسان بن محمدبن احمدبن هارون قرشی ، مکنی به ابوالولید. از فقیهان است . وی امام عصر خود و فقیه خراسان بود. و ن...
قرشی . [ ق ُ رَ شی ی ] (اِخ ) حیدربن محمد، مکنی به ابوالصهباء. از محدثان و ازمردم نیشابور است . وی از ابوبکر محمدبن اسحاق بن خزیمة روایت کند...
قرشی . [ ق ُ رَ شی ی ] (اِخ ) سعیدبن عباس بن محمدبن علی بن محمدبن سعیدبن عبداﷲبن امیةبن خالدبن ضراربن محرزبن حارثةبن ربیعةبن عبدالعزی بن...
قرشی . [ ق ُ رَ شی ی ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن عبید، مکنی به ابوبکر و معروف به ابن ابی الدنیا. از محدثان و مردی راستگو و ثقه بود، و کودکان خ...
عمر قرشی . [ ع ُ م َ رِ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن خطاب بن نفیل . رجوع به عمر (ابن خطاب بن ...) شود.
عمر قرشی . [ ع ُ م َ رِ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن مروان . رجوع به عمر اموی شود.
عمر قرشی . [ ع ُ م َ رِ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن ابی ربیعة. رجوع به عمر مخزومی (ابن عبداﷲبن ...) شود.
عمر قرشی . [ ع ُ م َ رِ ق ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن معمر. رجوع به عمر تیمی (ابن عبیداﷲ...) شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.