اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قسیم

نویسه گردانی: QSYM
قسیم . [ ق َ ] (ع اِ) نصیب . ج ، اَقْسِماء. جج ، اقاسیم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص ) جمیل . (اقرب الموارد). مرد صاحب جمال . (منتهی الارب ). ج ، قُسْم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) :
قسیم جسیم بسیم وسیم .

سعدی (بوستان ).


|| (اِ) جزئی از شی ٔ مقسوم . (اقرب الموارد). نیمه ٔ چیزی . (منتهی الارب ). || قسم شی ٔ؛ آنکه مقابل شی ٔ باشد و مندرج باشد با او تحت شی ٔ دیگری ، چون اسم که مقابل فعل است و هر دو مندرج در تحت کلمه که شی ٔ دیگری است هستند و کلمه اعم از آن دو است و آن دو هر یک قسم دیگری هستند. (از اقرب الموارد) (از تعریفات ). || (اِ) بخش بخش کننده . (منتهی الارب ). قسمت کننده .
- قسیم النار و الجنة ؛ لقب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب است :
علی ﱡ حُبّه جُنّة قسیم النار و الجَنة
وصی المصطفی حقاً امام الانس و الجِنة.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
قسیم . [ ق َ ] (اِخ ) اسبی است مر بنی جعدة را. (منتهی الارب ).
قسیم . [ ق َ ] (اِخ ) وادیی است در یمامه . (معجم البلدان ).
قسیم . [ ق َ ] (اِخ ) شهرهایی است در اواسط جزیره ٔ عربی واقع درارتفاعات صحرا که وادی رمه از آن ها میگذرد. این شهرها در حدود 25هزار جمعیت دارد...
قسیم . [ ق َ] (اِخ ) ابن ابراهیم . رجوع به بزرجمهر قسیمی شود.
قسیم الدوله . [ ق َ مُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) لقب آق سنقر حکمران حلب و سرسلسله ٔ خاندان اتابکان موصل است . رجوع به آق سنقر شود.
قسیم امیرالمؤمنین . [ ق َ اَ رُل ْ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) ابوالمظفر قلادون الصالحی . ملک مصر است . || برکیارق بن سلطان ملکشاه . رجوع به برکیارق ...
قصیم . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) پنبه ٔ دیرینه ، یا درخت کهنه ٔ آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ضعیف و سریعالانکسار و زودشکن : رجل قصیم ؛ ضعیف...
قصیم . [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است میان یمامه و بصره . (منتهی الارب ).
قصیم . [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است بر کنار راه کسی که به بطن فلج رود. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.