قشر
نویسه گردانی:
QŠR
قشر. [ ق ُ ] (اِخ ) نام ماهیی است به قدر شبری . (فهرست مخزن الادویه ). ماهیی است به اندازه ٔ یک بالشت . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
قشر. [ ق ِ ] (ع اِ) پوست . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پوست هر چیزی ، و در عرف ، پوست خشخاش . (کشاف اصطلاحات الفن...
قشر. [ ق َ ] (ع مص ) باز کردن پوست . (منتهی الارب ). پوست کندن . (از اقرب الموارد). || بدشگونی آوردن و بدشگون شدن و زیان رسانیدن . (اقرب ...
قشر. [ق َ ش ِ ] (ع ص ) بسیارپوست : تمر قشر؛ خرمای بسیارپوست . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قشیر شود.
قشر. [ ق َ ش َ ] (ع اِمص )از عیوبی است که در اسب پدید آید و سم اسب پوست پوست شود، و این عیبی است بزرگ . (از صبح الاعشی ج 2 ص 28).
قشر. [ ق َ ] (اِخ ) کوهی است . (منتهی الارب ).
قشر. [ ق ُ ش ُ ] (اِخ ) ابن تمیم بن عودمناة. یکی از فرزندان وی عبداﷲبن زیادبن عمروبن زمزمه است که او را مجذربن ذیاد گویند. وی در وقعه ٔ ب...