قصاب . [ ق َص ْ صا ] (ع ص ، اِ) نای زن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). زمار. (اقرب الموارد). نی نواز. (منتهی الارب ). نفخ کننده در نی . (اقرب الموارد). || شترکش . (منتهی الارب ). جَزّار. (اقرب الموارد). || برنده ٔ گوشت و روده و مانند آن . (منتهی الارب ). گوشت فروش . (مهذب الاسماء)
: قصاب چه آری ز پی کشتن ماهی
خود کشته شودماهی بی حربه ٔ قصاب .
خاقانی .
هستی خاقانی است غارت عشق ای دریغ
هرچه شبان پرورید روزی قصاب شد.
خاقانی .
آن کسان کآسمانْش میخوانند
نام قصاب بر شبان بستند.
خاقانی .
به تندی گفتم ای بخت بلندم
نه تو قصابی و من گوسپندم ؟
نظامی .
چو قصاب از غضب خونی نشانی
چو نفاط از بروت آتش فشانی .
نظامی .
سعدیا گوسفند قربانی
به که نالد ز دست قصابش ؟
سعدی .
به تمنای گوشت مردن به
که تقاضای زشت قصابان .
سعدی .
توانگر از نشاط فربهی در خود نمیگنجد
از این غافل که هم پهلوی چرب اوست قصابش .
صائب .