اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قصاب

نویسه گردانی: QṢAB
قصاب . [ ق َص ْ صا ] (اِخ ) حسن بن عبداﷲ از محدثان است . وی از نافعبن عمرو روایت کند و از او وکیعبن جراح روایت دارد. (لباب الانساب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
کلاته قصاب . [ ک َ ت ِ ق َص ْ صا ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
والهی قصاب . [ ل ِ ی ِ ق َص ْ صا ] (اِخ ) از شاعران است . این بیت را مؤلف صبح گلشن به نام او ثبت کرده است :مجنون به گوشه ای ز جفای زما...
جوانمرد قصاب . [ ج َ م َ دِ ق َص ْ صا ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ری شهرستان تهران . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود.
قصاب میان ده . [ ق َص ْ صا دِه ْ ] (اِخ ) نام یکی از روستاهای بارفروش . رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 158 شود.
قصاب بوستانی . [ ق َص ْ صا ] (اِخ ) نام یکی از دههای بارفروش . رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 158 شود.
ابوحمزه ٔ قصاب . [ اَ ح َ زَ ی ِ ق َص ْ صا ] (اِخ ) اعور التمار، مسمی به میمون . او از ابراهیم و ثوری از او روایت کند.
قصاب کلا میان ده . [ ق َص ْ صا ک َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ساسی کلام بخش مرکزی شهرستان بابل واقع در 12000 گزی جنوب باختری بابل و ...
پهلوان حیدر قصاب . [ پ َ ل َ ح َ دَ رِ ق َص ْ صا ] (اِخ ) نام پادشاه نهم از ملوک سربداران . در غیبت خواجه ظهیر بسال 760 هَ . ق . بتخت سلطنت ج...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
غصاب . [ غ ُص ْ صا ] (ع ص ، اِ) ج ِ غاصب . (المنجد). رجوع به غاصب و غصب شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.