قضیب
نویسه گردانی:
QḌYB
قضیب . [ ق َ ] (اِخ ) نام خرمافروشی است دربحرین که از شخصی زنبیلی خرما خرید و در آن بدره ای زر بود. آن شخص برای گرفتن بدره ٔ خود به وی مراجعه کرد و آن را پس گرفت و با خود کاردی داشت که اگر بدره را نیابد خود را بکشد. قضیب کارد را از وی گرفت و خود را به قتل رسانید. و عربها به وی مثل زنند و گویند: هو الهف من قضیب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
قضیب . [ ق َ ] (ع اِ) شاخ درخت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). الغصن المقطوع . (اقرب الموارد) : نی گشته قضیب خیزرانیش خیری شده رنگ ارغوانی...
قضیب . [ ق َ ] (اِخ ) مردی است از بنی ضبه که برای هیچ چیز بیتابی و ناشکیبائی نمیکرد، و در صبر و بردباری به وی مثل زنند و گویند: هو اصبر من...
قضیب . [ ق َ ](اِخ ) نام وادیی است در سرزمین تهامه . (معجم البلدان ). رودباری است به یمن یا به تهامة. (منتهی الارب ).
قضیب . [ ق َ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) روزی است تاریخی میان حارث و کنده که در وادی قضیب اتفاق افتاد. در این وادی اشعث بن قیس اسیر شده و در...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
روئینه زرّین
چنین اند نامهایش در زبانهای بیگانه:
1- علمی: Solidago Virguarea L
2- فرانسه: Solidage des bois
3- انگلیسی: Golden Wings, Common Golde...
وادی قضیب .[ ی ِ ق َ ] (اِخ ) وادی القضیب . موضعی است که یکی از جنگهای مهم عرب در آن اتفاق افتاد. (از معجم البلدان ). رجوع به قضیب در مع...
ابن قضیب البان . [ اِ ن ُ ق َ بِل ْ ] (اِخ ) السید عبداﷲبن محمد حجازی . از متأخرین شعرای عرب . قصیده ٔ دالیّه ٔ او در مدح رسول صلوات اﷲعلیه مش...
ابن قضیب البان . [ اِ ن ُ ق َ بِل ْ ] (اِخ ) محمدبن عبدالقادربن محمد حجازی حلبی حنفی . ادیبی فاضل ، و پدر او نقیب اشراف حلب بوده . مولد محمد ...