اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قعید

نویسه گردانی: QʽYD
قعید. [ ق َ ] (ع ص ، اِ) ملخ که هنوز پر راست نکرده باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آن صید که از پس درآید. (مهذب الاسماء). آهو و پرنده که از پشت سر آید و بدان تطیر زنند، و این خلاف نطیح است . (اقرب الموارد). || پدر.گویند: قعیدک لاتفعلن ؛ ای بأبیک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || همنشین . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). مُقاعد به معنی مُجالس . (اقرب الموارد). || حافظ. برای واحد و جمع و مذکر و مؤنث . (اقرب الموارد): قعیدا کل امر؛ ای حافظاه عن الیمین و الشمال . (اقرب الموارد). هر یک از دو مَلَک بر چپ و راست آدمی . (مهذب الاسماء). || قعیدک اﷲ؛کلمه ٔ استعطاف است مانند قعدک اﷲ و به همان معنی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قعدک اﷲ شود.
- قعیدالنسب ؛ ای قریب الاَّباء الی الجد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
قائد رحمه . [ ءِ رَ م َ ] (اِخ ) یکی از ایلات کرد ایران ، از طوائف پیشکوه است که در دهی به همین نام زندگی میکنند. (رجوع به ماده قبل شود...
احشام قاید. [ اَ م ِ ؟ ] (اِخ ) دهی است در سه فرسنگی میانه ٔ شمال و مغرب بیرم .
خانه قائد. [ ن ِ ءِ ] (اِخ ) شاخه ای از تیره ٔ عیسی وند هی هاوند از طایفه ٔ چهار لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 77).
خانه قائد. [ ن ِ ءِ ] (اِخ ) شاخه ای از تیره ٔ بسحاق هی هاوند از طایفه ٔ چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.