قلع
نویسه گردانی:
QLʽ
قلع. [ ق ُ ] (ع ص ) مرد توانا در رفتار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و در وصف رسول خدا صلی اﷲعلیه و آله است : اذا زال زال قلعاً به ضم و به تحریک و چون کَتِف ، یعنی وقت رفتار پای نیک برمیداشتند وبه رفتار ناز و خرامش نمیرفتند. (از منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
رصاص قلع. [ رَ ص ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رصاص قلعی . رصاص ابیض . رصاص . رجوع به اختیارات بدیعی و الجماهر ص 245، و رصاص و قلع شود.
قلع و قمع کردن . [ ق َع ُ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریشه کن کردن . برانداختن .
نارین قلعۀ اردبیل، قلعهای مستحکم بوده که درون شهر اردبیل و در کنار بالیقلیچای که در دورهٔ رضاشاه پهلوی در سال ۱۳۱۵ خورشیدی تخریب گردیدهاست. نارین ...
قلا. [ق َ ] (ترکی ، اِ) فلاخن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان چ معین از فرهنگ نظام از فرهنگ اظفری ).
قلا. [ ق ُ ] (اِ) رجوع به ناقلا شود.
قلا. [ ق َ ] (علامت اختصاری ) (اصطلاح تجوید) علامت خاصی است از «قیل لا وقف »، و این در موردی است که بعضی قاریان معتقد به وصل و بعضی قایل...
قلا. [ ] (اِخ ) نام کوهی است . (فهرست ولف ) (فرهنگ شاهنامه ) : شبانان کوه قلا را بخواندوز آن شاهزاده سخنها براند.فردوسی .
قلاً. [ ق ِ لَن ْ ] (ع مص ) دشمن داشتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قلا فلاناً قلاً و قلأاً؛ ابغضه . (اقرب الموارد). رجوع به قلاء شود.
قلاء. [ ق َ ] (اِ) غفاین . دروقینون (در تذکره آمده است : دروفیقون )، و آن نباتی است شبیه درخت زیتون دارای شاخه هایی که طول هر یک کمتر از ...
قلاء. [ ق َ ] (ع مص ) دشمن داشتن . سخت ناپسندیدن سپس گذاشتن . (منتهی الارب ): قلا فلاناً... قلأاً؛ ابغضه و کرهه غایة الکراهة فترکه . (اقرب ا...