قلة
نویسه گردانی:
QL
قلة. [ ق َل ْ ل َ ] (ع مص ) برخاستن از بیماری یا از درویشی . (منتهی الارب ). النهضة من علة او فقر. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
قلح . [ ق َ ل ِ ] (ع ص ) مرد زرددندان . (اقرب الموارد).
غلة. [ غ َل ْ ل َ ] (ع اِ) درآمد هرچیزی از حبوب و نقود و جز آن ، و آمد کرایه ٔ مکان و مزد غلام و ماحصل زمین . ج ، غَلاّت . (منتهی الارب ) (آنند...
غلة. [ غ ُل ْ ل َ ] (ع مص ) تشنه شدن . سخت تشنه شدن . حرارت در اندرون کسی بودن . (اقرب الموارد). || (اِمص ) تشنگی . سوزش و سختی آن . سوزش ...
این واژه عربی شده از واژه ی پارسی کله می باشد. (الفاظ الفارسیه المعربه، السید ادی شیر، بیروت 1908) همتای پارسی اینهاست: چکاد ĉakād، ستیغ setiq (دری) ب...
این واژه در سنسکریت وله valla بوده و پارسی است؛ همچنین در زبان های دیگر آریایی: یَوین yavin (اوستایی) آزوک ãzuk (سغدی: ãżuk) دانگو dângu (پارسی دری)
غله . [ غ َ ل َ / ل ِ ] (اِمص ) اضطراب و بیقراری . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). اضطراب . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ) : روی دین حق ...
غله . [ غ ُل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) کوزه ٔ کوچک . (فرهنگ جهانگیری ). کوزه ٔ کوچک سرتنگ . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). کوزه ای که طمغاچیان و ...
قله زو. [ ق ُ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کبود گنبد بخش کلات شهرستان دره گز، واقع در 36هزارگزی جنوب باختری کبودگنبد. موقع جغرافیایی آن د...
قله کش . [ ق َ ل َ ک َ ] (اِخ ) از دههای نور است . رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ص 149 شود.
یدی قله . [ ی ِدْ دی ق ُل ْ ل َ ] (اِخ ) نام محلی به اسلامبول . (یادداشت مؤلف ).