گفتگو درباره واژه گزارش تخلف قله نویسه گردانی: QLH قله . [ ق َ ل َه ْ ] (ع مص ) چرکین اندام و زرد شدن آن و داغ داغ شدن پوست از بسیاری ادرفن ۞ . || سیاه شدن اندام یا برکنده شدن پوست ازسختی و خشکی . و فعل آن از سمع است . (منتهی الارب ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی قله قله . [ ق ُ ل َ ] (اِ) نوعی از انگور. || اسبی که رنگش به زردی مایل باشد. (برهان ). قله قله . [ ق ُل ْ ل َ ] (اِ) نوعی از رنگهای اسب . (آنندراج ) (بهار عجم ) : کمیت قله نژاد آنکه داغ جم داردسبک درآر بمیدان و گرم گردانش . خواجه س... قله این واژه عربی شده از واژه ی پارسی کله می باشد. (الفاظ الفارسیه المعربه، السید ادی شیر، بیروت 1908) همتای پارسی اینهاست: چکاد ĉakād، ستیغ setiq (دری) ب... قله زو قله زو. [ ق ُ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کبود گنبد بخش کلات شهرستان دره گز، واقع در 36هزارگزی جنوب باختری کبودگنبد. موقع جغرافیایی آن د... قله کش قله کش . [ ق َ ل َ ک َ ] (اِخ ) از دههای نور است . رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ص 149 شود. یدی قله یدی قله . [ ی ِدْ دی ق ُل ْ ل َ ] (اِخ ) نام محلی به اسلامبول . (یادداشت مؤلف ). قله آباد قله آباد. [ ق ُ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه ، واقع در 18هزارگزی خاور تربت حیدریه و 3هزارگزی جنوب شوسه... بابل قله سی بابل قله سی . [ ب ِ ق ُ ل َ ] (اِخ ) ۞ (برج بابل ) نامی است که در توراة بیک برج آسمانخراشی داده شده که اولاد نوح در وادی سنجار شروع بساخ... غله غله . [ غ َ ل َ / ل ِ ] (اِمص ) اضطراب و بیقراری . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). اضطراب . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ) : روی دین حق ... غله غله . [ غ ُل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) کوزه ٔ کوچک . (فرهنگ جهانگیری ). کوزه ٔ کوچک سرتنگ . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). کوزه ای که طمغاچیان و ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود