اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قمار

نویسه گردانی: QMAR
قمار. [ ق ُ / ق ِ / ق َ ] (اِخ ) ۞ نام شهری است در منتهای هندوستان قریب دریای شور به طرف جنوب که عود خوب در آنجا پیدا میشود. (آنندراج از برهان و سراج ) و در بحر الجواهر و منتخب کشف اللطایف آمده که قمار به فتح اول نام موضعی است ازبلاد هند که عود بهتر در آنجا باشد و در سراج آمده که چون قاف در هندی نیست ظاهراً قمار معرب کُمار باشدو آن نام جایی است در هند. (آنندراج ). قمار [ ق َ یاق ِ ] موضعی است در هند و عامه گویند عود بدانجا منسوب است ولی آنچه دانشمندان در این مورد گویند این است که عود به قامرون منسوب است . و آن موضعی است در هند. (از معجم البلدان ). شهری بزرگ است [ به هندوستان ] و ملوک قمار عادلترین ملکانند اندر هندوستان و اندر همه ٔ هندوستان زنا مباح است مگر اندر قمار که حرام دارند. و صلت ملوک قمار دندان پیل است و عود قماری .(حدود العالم ). جزیره ای است در دریای هند و در آن شهرهای بسیاری است . پارسایان و دانشمندان چین و هند در آن سکنی کنند و در آن بت های بسیاری است که بنحوی عجیب قلمکاری شده . عود قماری بدان منسوب است و مرکز معدن طلاست و آبنوس و طاوس . (نخبة الدهر دمشقی ص 65).
ابن الندیم گوید: ابودلف سیاح ینبوعی مرا حکایت کرد که در قمار بتکده ای است دیوارهای آن از زر و سقف آن از عود هندی و هر عود بطول پنجاه ذراع و بیشتر بت ها و محاریب و قبله های آن مرصع به مرواریدهای گرانبها و یاقوت های درشت است . رجوع به الفهرست شود :
مهتر بود خزانه ٔ زرّ تو از خزر
بهتر بود قمطره ٔ عود تو از قمار.

منوچهری .


سوخت شب مشک رنگ زآتش خورشید و برد
نکهت باد سحر قیمت عود قمار.

خاقانی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
قمار. [ ق ِ ] (ع مص ) مقامره . به گرو چیزی باختن و نبرد کردن با هم به گرو. (منتهی الارب ). به گرو باختن و غلبه کردن در بازی قمار. (اقرب ...
قمار. [ ق ِم ْ ما ] (اِ) قِمار. بازی قمار : می و قمّار و لواطه بطریق سه امام مر ترا هر سه حلال است هلا سر بفراز.ناصرخسرو.
قمار. [ق َم ْ ما ] (ع ص ) قمارباز : و گویند خلفاء و ائمه و شهیدان و غازیان اسلام و علماء و زهاد که نه رافضی باشند همه را در دوزخ اندازند و م...
این واژه در عربی قِمار و در فارسی قُمار خوانده می شود. در فرهنگ قدیمی عربی لسان العرب نوشته ی ابن منظور آمده که قمار از قمر به معنی ماه است و از این ر...
هم قمار. [ هََ ق ِ / ق ُ ] (ص مرکب ) حریف . (یادداشت مؤلف ). دو تن که با هم قمار کنند.
خوش قمار. [ خوَش ْ / خُش ْ ق ِ / ق ُ ] (ص مرکب ) آنکه خوب قمار کند. مقابل بدقمار : چو نرد داغ تو چینند سینه دار منم خوشا بباختن خویش خوش قمار م...
خشت قمار. [ خ ِ ت ِ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خشتی که قماربازان برآن بجل اندازند (بجل دو استخوان کعب بود که بدان بازی کنند) و آن را د...
قاب قمار. [ ب ِ ق ِ / ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشتالنگ که با آن قمار کنند : نخواهی دست شست از نعمت ظالم مگر روزی که چون قاب قمارت ...
قمار کاغذی . [ ق ِ / ق ُرِ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گنجفه . (آنندراج ).
کوزه ٔ قمار. [ زَ / زِ ی ِ ق ِ / ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کوزه ای است که چون شخصی زر به قماربازان وام بدهد و به تفاریق از آنها بازبست...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.