قنی
نویسه گردانی:
QNY
قنی . [ ق ُن ْ نی ی ] (ص نسبی ) نسبت به قنة. مؤلف لباب الانساب گوید: گمان میرود قنة نام قریه ای است . (از لباب الانساب ). || نسبت است به قن و آن دهی است . (از معجم البلدان ). رجوع به قن شود.
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
غنی آباد. [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دستگردان بخش طبس شهرستان فردوس که در 104هزارگزی شمال طبس واقع است . جلگه و گرمسیر است . سکنه ٔ...
غنی آباد. [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس که در 90هزارگزی شمال بشرویه ، سر راه اتومبیل رو بشرویه به نیگ...
غنی آباد.[ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فریمان بخش داورزن شهرستان سبزوار که در 12500هزارگزی جنوب داورزن واقعاست . جلگه و معتدل است . سک...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حزیز غنی . [ ح َ زِ غ َ ] (اِخ ) موضعی میان جبله و شرفی الحمی به طرف اضاخ . (معجم البلدان ). رجوع به حزیز اضاخ شود.
غنی کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توانگر ساختن . بی نیاز کردن . رجوع به غنی شود : آن را که در رکوع غنی کرد بی سؤال درویش را به پیش پیمب...
غنی یزدی . [ غ َ ی ِ ی َ ] (اِخ ) سیدمیرزا محمدغنی . شاعری زبردست و منشی و مستوفی بود. رجوع به الذریعه ج 8 ص 793 و آتشکده ٔ یزدان ص 313 شود.
غنی بیگلو. [ غ َ ب ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای چهارگانه ٔ بخش ماه نشان شهرستان زنجان است .این دهستان در قسمت شمال خاوری بخش و خاور رو...
غنی لاهیجی . [غ َ ی ِ ] (اِخ ) ملازم سلطان خان احمد بود. این دو بیت از غزلی است که در ملازمت سلطان نامبرده گفته است :دلم خود را بلاگردان ...
غنی گردیدن . [ غ َ دی گ َ دَ ] (مص مرکب ) غنی شدن . توانگر و بی نیاز گردیدن . رجوع به غنی شود : آن نه مال است که چون دادیش از تو بشودزو ...