اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قوت

نویسه گردانی: QWT
قوت . [ ق َ ] (ع مص ) خورش دادن و روزی دادن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). قاته قوتا و قیاتة؛ عاله و اعطاه القوت و رزقه . (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
قوت . (ع مص ) رجوع به قَوت و قیاتة شود. || (اِ) خوراک . غذا. || خورش به اندازه ٔ قوام بدن انسان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) . روز...
قوت . [ ق ُوْ وَ ] (ع اِ) قوة. نیرو. قدرت . توانایی . (آنندراج ). توان . زور : قوت جبریل از مطبخ نبودبود از دیدار خلاق ودود. مولوی .دل بدو دادند...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بی قوت . [ ق ُوْ وَ ] (ص مرکب ) (از: بی + قوّت ) بی زور. ضعیف : این شتر قوی لاغر است وبی قوت . (انیس الطالبین ص 202). و رجوع به قوت شود.
بی قوت . (ص مرکب ) (از: بی + قوت ) بی غذا. بی خوراک .
خدا قوت . [خ ُ ق ُوْ وَ ] (جمله ٔ دعائی ) اصل این ترکیب «خدا قوت بدهد» یا «خدا قوتت بدهد» ۞ است و آن دعائی است که به بنایان و عمله و کارگ...
سخت قوت . [ س َ ق ُوْ وَ ] (ص مرکب ) نیرومند. قوی . به نیرو : پس گفتا از من عظیم تر و سخت قوت تر و تواناتر کیست . (مجمل التواریخ و القصص ).
اصطلاحی است درزکوات فطره مقدارخوراکی راگویندکه انسان درسال بیشترازاو تناول نمایدمانندگندم وبرنج درکشورما
قوت کردن . [ ق ُوْ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زور دادن : و چندانکه از بالا مردم قوت کردند فایده نداشت . (ابن البلخی ص 138). پس کمند در بند صندو...
قوت گرفتن . [ ق ُوْ وَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) نیرومند شدن . نیرو گرفتن . قوت یافتن . توانا شدن : ملک پارسیان زایل شد و اسلام قوت گرفت . (اب...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.