 
        
            قور
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        QWR
    
							
    
								
        قور. [  ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  مؤمن آباد بخش  درمیان  شهرستان  بیرجند، سکنه ٔ آن  23 تن . آب  آن از قنات . محصول  آن  غلات ، شلغم  و شغل  اهالی  زراعت  است . راه  مالرو دارد. (از فرهنگ  جغرافیایی  ایران  ج 9).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        غور /qur/ معنی = غوره فرهنگ فارسی عمید //////////////////////////////////////////////////////////////////////////// نه قعر حلمش دریافت فکرت غواص نه غو...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غور. (ص ، اِ) حیز و مخنث . (از برهان  قاطع).  ||  (اِ) فتق . (ناظم الاطباء).  ||  مخفف  غوره  بمعنی  مطلق  میوه ٔ نرسیده  و خام . در ترکیب  غوربا نیز ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غور. [ غ َ /غ َ وَ ] (اِ) رنج  و آزار سخت . غفر. (ناظم  الاطباء)
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غور. [ غ َ ] (ع  مص ) سخت  گرم  شدن  روز. (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد).  ||  خفتن  در غائرة. (منتهی  الارب ). خفتن  هنگام میان  روز. (از اقرب  ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غور. (ع  اِ) دوازده سُخ ّ. (مقدمة الادب  زمخشری ). پیمانه ای  است  مقادر 12 سُخ ّ مر اهل  خوارزم  را. (منتهی  الارب ). پیمانه ای  است  متعلق  به  مردم...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غور. [ غ ِ وَ ](ع  اِ) خونبها. دیه . (از اقرب  الموارد) (المنجد).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غور. (اِخ ) نام  قومی  که  ساکن ولایت  غور بودند. غوریان . غوریه . رجوع  به  غور و غوریان  شود.  ||  یک  فرد از غوریان  : هست  کار او و من  چونانکه  و...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غور. (اِخ ) نام ولایتی  است  معروف  نزدیک  به  قندهار. (برهان  قاطع)  ۞ . نام  ولایتی  است  در میان  خراسان  قریب  به  غزنین  و غرجستان  است  و اهالی ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غور. [ غ َ ] (اِخ ) جایی  است  پست  زمین  میان  قدس  و حوران  مسافت سه  روزه  در عرض  دو فرسنگ . (منتهی  الارب ). ناحیه ای  است  در اردن  واقع در شام ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غور. [ غ َ ] (اِخ ) زمین  نشیب  جانب  مغرب  از تهامة. یا مابین  ذات  عرق  تا دریای  یمن . (از منتهی  الارب ). همان  تهامة و آنچه  تالی  یمن  است . اصم...