اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قوز

نویسه گردانی: QWZ
قوز. (ص ، اِ) کوز و کج و خم و خمیده . (ناظم الاطباء). محرف غوز بمعنی کوزپشت . (فرهنگ نظام ).
- سر قوز افتادن ؛ سر لج افتادن و ضد کردن . (فرهنگ نظام ).
- قوزپشت ؛ کوزپشت . (ناظم الاطباء). کوژپشت .
- قوز کردن ؛ از سرما یا غیر آن خود را خمیده و مثل کوژپشت ساختن . (فرهنگ نظام ).
- امثال :
قوزبالا قوز ؛ بمعنی مشکل بالای مشکل . رنج و تعبی بر رنج و تعبی ، نظیر: ضِغْث علی ابالة. (امثال و حکم دهخدا). رجوع به غوز شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
غوز. [ غ َ ] (ع مص ) آهنگ کردن . (منتهی الارب ). قصد کردن . (از اقرب الموارد).
غوز. (اِخ ) ناحیتی است . شرق وی بیابان غوز و شهرهای ماوراءالنهر، و جنوب بعضی از همین بیابان و دیگر دریای خزرانست و مغرب و شمال او رود آمل...
غوز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خود را چون غوزدار خمیده و جمع کردن . رجوع به غوز و قوز شود.
جرت غوز. [ ج ِ غ َ / غ ُ ] (ص مرکب ) در اصطلاح قزوینیان ، آن که بعجله و بی ترتیب کار کند و سخن گوید. مردمی سبک عقل و شتابنده در کارها. آنکه...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.