اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قیض

نویسه گردانی: QYḌ
قیض . [ ق َ ] (ع مص ) بسیارآب گردیدن چاه . || مبادله کردن و مثل و مانند چیزی آوردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || شکافتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || کفیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نگاشتن پیکر نگاشته مانند پیکری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نگاشتن پیکر فلان را مانند پیکر فلان . (ناظم الاطباء). || فرودریدن چاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فرودریده شدن چاه . (ناظم الاطباء). || (اِ) پوست خشک بیرون بیضه یا چوزه و آب که از بیضه برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). القشرة العلیا الیابسة علی البیضة و قیل هی التی خرج مافیها من فرخ او ماء. (اقرب الموارد). || آنچه بجای دیگری آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بدل . (منتهی الارب ). || مانند و برابر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): هذا قیض له ؛ ای مساو له و هما قیضان ؛ ای مثلان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
قیض . (ع اِ) ج ِ قیضة. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قیضة شود.
قیض . [ ق َی ْ ی ِ] (ع اِ) سنگریزه که بدان گرد مغاکچه ٔ گردن ستور داغ کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). سنگریزه ای که بدان ...
قیض . [ ق َ ] (اِخ ) نام ستاره ای است . (از اقرب الموارد).
قیظ. [ ق َ ] (ع اِ) گرمای تابستان و آن از طلوع ثریا تا طلوع سهیل است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، اقیاظ، قیوظ. (ازناظم الاطباء). ...
قیظ. [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مکه در چهارمیلی سوق نخله . (از معجم البلدان ).
غیض . [ غ َ ] (ع مص ) کم شدن آب .(تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). کم گردیدن آب و به زمین فروخوردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کم...
غیض . (ع اِ) آنچه از خرمابن برآید، مانند دو نعل برهم نهاده ٔ تیزاطراف و میان آن بار آن نهاده . یا شکوفه ٔ نخستین خرما، یا عجم که از لیف خ...
غیض . [ غ َ ] (اِخ ) (الَ ...) جایی است میان کوفه و شام . اخطل گوید : فهو بها سی ّءظناً و لیس له بالبیضتین و لا بالغیض مدّخر.(از معجم البلدان...
غیظ. [ غ َ ] (ع مص ) به خشم آوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ). به خشم آوردن کسی را....
غیظ. [ غ َ ] (اِخ ) ابن مرةبن عوف بن سعدبن ذبیان بن بغیض بن ریث بن غطفان . نام بطنی است از قیس غیلان . زهیربن ابی سلمی گوید : سعی ساعیاً ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.