قیمتی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به قیمت ، ارزش دار. بهادار. || پربها. ثمین . گرانبها. (آنندراج )
: من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی لفظ دُرّ دری را.
ناصرخسرو.
و پاره ای جامه ٔ قیمتی از آن مرد بزاز بخرید. (سندبادنامه ).
اگر قیمتی دُرّ خواهی که باشی
به آموختن گوهر جان بپرور.
سعدی .
چندین هزار اطلس زربفت قیمتی
پوشیده در تنعم وآنگه دریده گیر.
سعدی .
وگر قیمتی گوهری غم مدار
که ضایع نگرداندت روزگار.
سعدی .
-
قیمتی گردیدن ؛ بهادار شدن . ارزش پیدا کردن . گرانبها شدن
: قیمتی گردی اگر فضل و هنر گیری از او
قیمت مرد بدانی که بفضل و هنر است .
ناصرخسرو.