کارو
نویسه گردانی:
KARW
کارو. (اِخ ) (قلعه ٔ...) قلعه ٔ کهرود که بعدها به کارو معروف شد (با کهرود مقایسه شود). (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد، تألیف هَ . ل رابینو، ترجمه ٔ وحید مازندرانی ص 115).
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
کارو. (اِ) نام مرغی است که اغلب در کنار آب نشیند و آن را به عربی حباری گویند و تخم او رانیز کارو نامند. (لسان العجم شعوری ج 2 ورق 255)...
کارو. [ رُ ] (اِخ ) ۞ (الم ماری ) فیلسوف روحی و اخلاقی فرانسه ، متولد در «پوآتیه » ۞ (1826 - 1887). وی عضو آکادمی فرانسه بود.
کار و کر. [ رُ ک َ ] (اِ مرکب ) در نسخه ٔ حسین وفائی به معنی مراد و تولا و پشت وپناه است . (جهانگیری ). پشت و پناه و مراد و مقصود باشد ۞ . (بر...
کار و گر. [ رُ گ َ ] (اِ مرکب ) کار و کر. پشت و پناه و مراد و مقصود باشد.(برهان ). و رجوع به «کار و کر» و «کام و کر» شود.
کار و بیم . (اِ) ۞ کروبی . (دزی ج 2 ص 434). اسمی است که مسیحیان به ارواح سماوی از دسته ٔ ملائکه اطلاق کنند که درمرتبه ٔ پائین تر از ساروف...
کار و کرد. [ رُ ک َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کار و بار. (لسان العجم شعوری ج 2 ورق 235) (آنندراج ) : فزاید ز کار جهان رنج و دردنبایست مشغولی ...
کار و کشت . [ رُ ک ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کشت و زرع . آب و آبادانی : جهان دوزخی بود بی کار و کشت به ابری چنین تازه شد چون بهشت .نظامی...
کار و کیا. [ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِمرکب ) کار و عمل . ساز. || گاه بجای کار وکیایی آید بمعنی امیری ، پادشاهی ، تسلط : بر فلک جان راست صد کار و...
کارو بار. [ رُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) اُشْغولة.(منتهی الارب ). کار و کرد. (آنندراج ). مشغولیت و معامله و شغل و کسب و پیشه . (ناظم الاطباء) : چو...
کار و باری . [ رُ ] (ص نسبی ) سوداگر و بازرگان . (ناظم الاطباء).