کبار. [ ک َ ] (اِ) شخصی را گویند که چوب و علف و هیزم و امثال آن از صحرا به جهت فروختن می آورد. (برهان ). || ریسمانی که از لیف خرما بافن...
کبار. [ ک ُ ](ع ص ) بزرگ . (منتهی الارب ). کبیر. (اقرب الموارد).
کبار. [ ک ُ ] (ع اِ) کبر نباتی است و عامه کبار گویند. (منتهی الارب ). رجوع به کبر شود.
کبار. [ ک ُب ْ با ] (ع ص ) بس بزرگ و کلان . (منتهی الارب ). بسیار بزرگ .(از اقرب الموارد). ج ، کُبّارون . (اقرب الموارد).
کبار. [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کبیر و کبیره . بزاد برآمدگان . مقابل صغار. || توسعاً بزرگان . (منتهی الارب ) (برهان ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) ...
کبار. [ ک ِ] (اِخ ) پادشاهی از پادشاهان حمیر. (منتهی الارب ).
کبار. [ ] (اِخ ) ناحیه ای است از چهارمحال بختیاری . رجوع به جغرافیای سیاسی ایران تألیف کیهان شود.
قاقله ٔ کبار. [ ق ُ ل َ / ل ِی ِ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ قاقله ٔ کبار را قاقله ٔ ذکر و هیل ذکر و قاقله ٔزنجی و به هندی بری الایچی نامن...