اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کبد

نویسه گردانی: KBD
کبد. [ ک َ ] (اِ) لحیم زرگری و مسگری را نیز گویند و آن چیزی باشد که مس و طلا و نقره و امثال آن را بدان پیوند کنند. (برهان قاطع چ معین ). لحیم که مسینه و رویینه بدان پیوند کنند. (فرهنگ رشیدی ). || فربه باشد که در مقابل لاغر است (برهان ). در لغت فرس ص 85 آمده : کبد لحیم باشد، دقیقی (طوسی ) گفت :
از آنکه مدح تو گوید درست گویم و راست
مرا بکار نیاید (نباید. دهخدا) سریشم و کبدا.
و مراد از لحیم بهم پیوستن (سیم و زر) است ولی فرهنگ نویسان «لحیم » را بمعنی دیگر آن که «گوشت ناک و مرد باگوشت ». (منتهی الارب ) باشد، گرفته معنی فربه را برای آن قایل شده اند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || بمعنی سریشم هم آمده است و آن چیزی است که درودگران استخوان و چوب را با آن به هم بچسبانند. (برهان ). سریشم باشد که بدان بر کاغذ مهر کنند. (اوبهی ). این معنی را هم از بیت دقیقی مذکور در فوق استنباط کرده اند و کبد را مترادف سریشم گرفته اند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || شتاب و تعجیل . (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۸ ثانیه
(kabed) این واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: سوشیک suŝik (پهلوی).**** فانکو آدینات 09163657861
کبد چرب ((به انگلیسی: fatty liver)) با تجمع چربی در سلولهای کبدی و التهاب کبد مشخص می‌شود. این حالت ممکن است در افرادی که الکل مصرف می‌کنند ایجاد شود...
زاویه ٔ کبد. [ ی َ / ی ِ ی ِک َ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جگرگوشه . (دهار).
زایده ٔ کبد. [ ی ِ دَ / دِ ی ِ ک َ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زائدة الکبد. پاره ای از جگر جدا متعلق بدان . اوالصواب بالراء و آن را زیادة الکب...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.