کبیر
نویسه گردانی:
KBYR
کبیر. [ ک َ ] (اِخ ) لقب کورش هخامنشی است . رجوع به کوروش کبیر شود.
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
کبیر. [ ] (اِ) اسم هندی توتیاست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
کبیر. [ ک َ ] (ع ص ) بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). بزرگ و کلان . (ناظم الاطباء). کبیرة مؤنث آن است . ج ، کِ...
غرة کبیر. [ غ ُرْ رَ ت ُ ک َ ] (اِخ ) قریه ای است در سوریه واقع در قضاء منبج . (از اعلام المنجد).
زاب کبیر. [ ب ِ ک َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در آفریقا شامل چند قریه و شهرستان . یاقوت حموی آرد: و کنار هر یک از زابها چندین قریه و شهرستان قر...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
سفیر کبیر. [ س َ ک َ ] (اِ مرکب ) وزیرمختاری که از جانب شخص پادشاه مأمور دربار دولتی باشد. (ناظم الاطباء). عالی ترین نماینده ٔ سیاسی یک کشو...
شیخ کبیر. [ ش َ خ ِ ک َ ] (اِخ ) لقبی است روزبهان مصری را. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به روزبهان شود.
شیخ کبیر. [ ش َ خ ِ ک َ ] (اِخ ) (قبرستان ...) نام قبرستانی بشیراز. (یادداشت مؤلف ).
علی کبیر. [ ع َ ی ِ ک َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن بن زین الدین شهید ثانی عاملی جبعی اصفهانی . مشهور به شیخ علی صغیر و یا شیخ علی کبیر. رجوع...
علی کبیر.[ ع َ ی ِ ک َ ] (اِخ ) ابن منصوربن محمدبن ابی المعالی بن احمد حسینی کازرانی الاصل حائری المولد و المدفن ، مشهور به علی الکبیر. وی د...