کپ . [ ک ُ ] (اِ) دهن باشد و به عربی فم گویند. (برهان ). دهان . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). فم . (فرهنگ فارسی معین )
: من دهان پیش توکنم پر باد
تا زنی بر کپم تو زابگرا.
رودکی .
گفتم آن زلف و کپت گیرم در دست بگفت
ارفع الدرهم خذ منه عناقیدرطب .
سنائی .
از لجاج خویشتن بنشسته ای
اندرین پستی لپ و کپ بسته ای .
مولوی .
|| بیرون و اندرون دهن را نیز گفته اند چه درهر جا که «برکپ » نویسند اراده ٔ بیرون دهن باشد و هرجا که «درکپ » نویسند مراد اندرون دهن و معرب آن قب باشد. (برهان ) (از آنندراج )
۞ . لپ یعنی طرف درون دهان . (از آنندراج ). قنب (در تداول مردم قزوین ). و رجوع به گپ شود.