اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کت

نویسه گردانی: KT
کت . [ ک َ ] (اِ) تخت پادشاهان را گویند عموماً، و تخت پادشاهان هندوستان را خصوصاً که میان آن را بافته باشند. (برهان ). تخت سلاطین هندوستان را گویند. (آنندراج ). تخت پادشاهی . تخت پادشاهان هند. (ناظم الاطباء). تخت و اریکه ٔ آراسته را گویند. سریر. (دیوان نظام قاری چ استانبول ص 203) :
روز ارمزدست شاها شاد زی
بر کت شاهی نشین و باده خور.

بوشکور.


خلافت جدا کرد جیپالیان را
ز کتهای زرین و شاهانه زیور.

فرخی (از فرهنگ فارسی معین ).


که بر خون برانم کت و افسرت
برم زی سراندیب بی تن سرت .

(گرشاسب نامه ).


کت و خیمه و خرگه و شاروان
ز هرگونه چندان که ده کاروان .

(گرشاسب نامه ).


سراپرده و خیمه و پیشکار
عماری و پیل و کت شاهوار.

(گرشاسب نامه ).


پس آذینها بستند و برکت ها نشستند چنانچه رسم و عادت ایشان بود در اوقاتی که بر دشمن ظفر می یافتند. (تاریخ قم ص 82).
بر این تند کوه جلنباد گویی
چو فغفور بر تختم وفور برکت .

جوینی .


|| تختی باشد میانه . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
در بر حجله ٔ پر زیور و کت رخت سیاه
دیو راهست اگر تخت سلیمان دارد.

نظام قاری .


جامه با صندلی وکت بگذار ای صندوق
سر خود گیر که این بقچه کشی کار تو نیست .

نظام قاری .


به تخت کت چو برآمد نهالی زربفت
کلاه وار قبا پیش او ببست کمر.

نظام قاری .


مگر به بیشه ٔ کت شیر در نهالی نیست
که چون پلنگ بما گشته اند خشم آور.

نظام قاری .


- نیمکت ؛ نیم تخت . (ناظم الاطباء). نوعی صندلی بزرگ پشتی دار که دو یا سه تن بپهلوی هم بر آن توانند نشست .
|| تخته . چوب . (ناظم الاطباء). بمعنی تخته و چوب نیز آمده است به سبب آنکه درودگر را کتگر و کتکار می گویند. (برهان ). || پلنگ و آن هندی است . (از آنندراج ). رجوع به پلنگ شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
کت محله . [ ک َ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از توابع چهاردانگه بخش هزارجریب مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 167).
کت سعدی . [ ک َ ت ِ س َ ] (اِخ ) از قناتهای شیراز بوده است . رجوع به نزهةالقلوب چ اروپا مقاله ٔ سوم ص 115 شود.
کت بستن . [ ک َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) ۞ دستهای کسی را به بند از بالای بازو به پشت بستن . (از فرهنگ فارسی معین ). || مجازاً، مغلوب کردن ....
کت و کول . [ ک َ ت ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) کفت و کول . دوش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کول و رجوع به کت شود.- به کت و کول هم جستن یا ...
کت اسپست . [ ک َ اِ پ ِ ] (اِخ ) قریه ای است فرسنگی میانه ٔ جنوب و مغرب شیراز. (فارسنامه ٔ ناصری ).
کاپادوکیه یا کَتپَتوکه یا کت‌پاتوکی (پارسی باستان: Katpatuka، یونانی: Καππαδοκία) نام سرزمین باستانی پهناوری در آسیای کوچک (ترکیه کنونی) است و معنی آن...
کت و دامن . [ ک ُ ت ُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پوششی زنان را که مرکب از کت و دامن باشد. پوششی که از کت و دامن فراهم آمده باشد. رجوع ...
کت و کلفت . [ ک َ ت ُ ک ُ ل ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) یُغُر. سِتُنبَه . (یادداشت مؤلف ). ستبر. کلفت . ضخیم . (از فرهنگ فارسی معین ).
جورج – بیو- برامل ( به انگلیسی: George Bryan "Beau" Brummell (7 June 1778 – 30 March 1840 ) اشراف‌زاده‌ی قمارباز و دوست صمیمی شاهزاده انگلیسی «نایب ا...
کت و کلفتی . [ ک َ ت ُ ک ُ ل ُ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی کت و کلفت . ضخیمی . یُغُری .
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.