اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کتک

نویسه گردانی: KTK
کتک . [ ک َ ت َ ] (اِ) گوسفند کوچک باشد که به عربی آن را نَقَد گویند. (سروری ). نوعی از گوسفند است که دست و پای او کوتاه می باشد و به عربی نَقَد می گویند و آن گوسفند بحرین است . (برهان ). نوعی از گوسپند کوتاه دست و پای زشت روی که آنرا کتک گویند. (منتهی الارب ذیل نقد). یکنوع گوسپندی که دست و پای آن کوتاه است و در بحرین فراوان می باشد. (ناظم الاطباء) :
فرق صحابه ٔ نبی کی رسدت کز ابلهی
کورصفت طلب کنی نرمی قاقم از کتک .

عمید لوبکی (از فرهنگ نظام ).


|| چلاو سرد بی روغن مازندران که بمنزله ٔ نان آنان است و آن را کته نیز گویند. (آنندراج ). رجوع به کته شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قبق کتک . [ ق َ ک َ ] (ترکی ، صوت مرکب ) کلمه ٔ فعل است یعنی ملتفت باش ، مواظب باش که مهمان ۞ می آید. (ناظم الاطباء). قَبق گُرگ . (ناظم ...
کتک زدن . [ ک ُ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) سیاست کردن . آزردن . جفا نمودن . (ناظم الاطباء). کسی را مورد ضرب (کتک ) قرار دادن . (فرهنگ فارسی معین )....
کتک خورده . [ ک ُ ت َ خوَرْ / خُر دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه مورد ضرب (کتک ) واقع شده است . (فرهنگ فارسی معین ). || زن روسپی ژولیده موی و ...
کتک خوردن . [ ک ُ ت َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) مورد ضرب کتک واقع شدن . (فرهنگ فارسی معین ). ضرب دیدن و صدمه دیدن از کسی با دست یا چوب و...
خیرآباد کتک . [ خ َ ک َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان توابع ارسنجان بخش زرقان شهرستان شیراز. واقع در90 هزارگزی خاور زرقان و 3 هزارگزی راه ...
کتک کاری کردن . [ ک ُ ت َ ک َ دَ] (مص مرکب ) همدیگر را زدن . (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). زدن یکدیگر را با مشت و کف دست . با یکدیگر آویختن ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.