کتک
نویسه گردانی:
KTK
کتک . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) قریه ای است چهار فرسخ میانه ٔ شمال و مغرب بیرم از قصبات لارستان . (فارسنامه ٔ ناصری ).
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
قبق کتک . [ ق َ ک َ ] (ترکی ، صوت مرکب ) کلمه ٔ فعل است یعنی ملتفت باش ، مواظب باش که مهمان ۞ می آید. (ناظم الاطباء). قَبق گُرگ . (ناظم ...
کتک زدن . [ ک ُ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) سیاست کردن . آزردن . جفا نمودن . (ناظم الاطباء). کسی را مورد ضرب (کتک ) قرار دادن . (فرهنگ فارسی معین )....
کتک خورده . [ ک ُ ت َ خوَرْ / خُر دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه مورد ضرب (کتک ) واقع شده است . (فرهنگ فارسی معین ). || زن روسپی ژولیده موی و ...
کتک خوردن . [ ک ُ ت َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) مورد ضرب کتک واقع شدن . (فرهنگ فارسی معین ). ضرب دیدن و صدمه دیدن از کسی با دست یا چوب و...
خیرآباد کتک . [ خ َ ک َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان توابع ارسنجان بخش زرقان شهرستان شیراز. واقع در90 هزارگزی خاور زرقان و 3 هزارگزی راه ...
کتک کاری کردن . [ ک ُ ت َ ک َ دَ] (مص مرکب ) همدیگر را زدن . (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). زدن یکدیگر را با مشت و کف دست . با یکدیگر آویختن ...