 
        
            کچ 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        KC 
    
							
    
								
        کچ . [   ] (اِ) صورت  زشت  باشد که  طفلان  را بدان  ترسانند. (اوبهی ). چنین  است  در فرهنگ  خطی اوبهی ، اما مصحف  و محرف  کُخ  است . رجوع  به  کخ  شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        کچ . [ ک ُ ] (اِ) فلوس  ماهی  باشد. (برهان ) (از فرهنگ  جهانگیری ) (آنندراج ). فلس  ماهی . (ناظم  الاطباء). پولک  ماهی . فلس . (یادداشت  مؤلف ). درم ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کچ . [ ک ُ ] (اِ) مهره ٔ سفیدی  خال  را گویند که  قماربازان  بر طاس  اندازند و بدان  برد و باخت  کنند. (لغت  محلی  شوشتر خطی ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کچ . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی  است  در ناحیه ٔ بارفروش  مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران  رابینو بخش  انگلیسی  ص  119 و ترجمه ٔ آن  ص  160).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کچ . [ ک َ ] (اِ) اسم  فارسی  جص  است . (تحفه ٔ حکیم  مؤمن ). اما صورتی  و یا تحریفی  است  از گچ . رجوع  به  گچ  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کچ . [ ک َ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  دلاور بخش  دشتیاری  شهرستان  چاه بهار. جلگه ای  و گرمسیر. سکنه  250 تن . (فرهنگ  جغرافیایی  ایران  ج  8).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کچ . [ ک َ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  باهو کلات  بخش  دشتیاری  شهرستان  چاه بهار. جلگه ای  و گرمسیر. سکنه  250 تن . (از فرهنگ  جغرافیایی  ایران  ج ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کَچ در گویش رودباری به معنای به لگنچه قسمت بالای ران یکی از نیمه های باسن
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        قره کچ . [ ق َ رَ ؟ ] (اِخ ) (کوه ...) یکی  از کوههای  جلگه ای  تهران  است . (جغرافیای  سیاسی  کیهان  ص 311).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        به فتح ک. گاز گرفتن به گویش کازرونی(ع.ش)
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کچ  و کلفت . [ ک ُ چ ُ ک ُ ف َ ] (ترکیب  عطفی ، اِ مرکب ) خادمه های  بسیار. شاید در اصل  کوچ  و کلفت  خادمه های  خانه ٔ امیری  یا خانی  یا صاحب  ثروتی...