اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کچل

نویسه گردانی: KCL
کچل . [ ک َ چ َ ] (ص ) شخصی را گویند که سر او موی نداشته باشد و زخم یا داغهای زخم داشته باشد و او را به عربی اقرع خوانند. (برهان ). بمعنی کل است که در سر مو ندارد. (آنندراج ) :
زین کچول و کچل سری چندند
که به ریش جهان همی خندند.

اوحدی .


- کچل شدن چمن و یا جامه ٔ پرزدار یا قالی ؛ آن است که جای بجای پرز و خواب یا سبزه ٔ آن رفته باشد و لکه به لکه بجای مانده باشد.
- کچل کردن کسی را ؛ از کثرت تکرارِ خواهش او را به ستوه آوردن . (یادداشت مؤلف ).
- امثال :
کچل مشو، همه کچل بخت ندارد . (امثال و حکم ). کچل چه گفت وای سرم ؛ نظیر:هرچه دیه گوید از درد گیه گوید. (امثال و حکم ).
کچل و کدو لعنت به هر دو . (امثال و حکم ). رجوع به کچلی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
کچل آباد. [ ک َ چ َ ] (اِخ ) قریه ای است یک فرسنگی میانه ٔ جنوب و مشرق شیراز شاید این قریه را امیر کچل بیک ذوالقدر که در سال 909 هَ . ق . و...
کور و کچل . [ رُ ک َ چ َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) برای چشم نخوردن بچه های خود را، کور و کچل های من می گفتند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ر...
کچل احمد. [ ک َ چ َ اَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ در شهرستان همدان . تپه ماهور و سردسیر. سکنه 235 تن . (از فرهنگ ج...
کچل منگان . [ ک َ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرشیو بخش مرکزی شهرستان سقز. کوهستانی و سردسیر. سکنه 240 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ...
کچول و کچل . [ ک َ ل ُ ک َ چ َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) رجوع به کچول و رجوع به کچل شود : زین کچول و کچل سری چندندکه به ریش جهان همی خند...
پهلوان کچل . [ پ َ ل َ / ل ِ ک َ چ َ ] (اِ مرکب ) نام یکی از بازیها [ تآترها ] ی ِ متداول ایران است که مقلدین و بازیگرها در مجالس عروسی و غیر...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.