اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کرخی

نویسه گردانی: KRḴY
کرخی . [ ک َ رَ / ک َرِ / ک ِ رِ ] ۞ (حامص ) خشکی . صلابت . درشتی . (ناظم الاطباء). || بی حسی .(ناظم الاطباء). بی خبری . بی شعوری . خدری :
چون عضو کسی را کرخی روی نمود
از بهر علاج بایدش قی فرمود
باید مالید بعداز آن روغن قسط
چندانکه پدید گردد او را بهبود.

حکیم یوسفی (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
کرخی . [ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کرخ سامره و چندین جا به این نام هست مانند کرخ بغداد و غیره . (الانساب سمعانی ). رجوع به کرخ شود.
کرخی . [ ک َ ] (اِخ ) معروف بن فیروز یا فیروزان بغدادی کرخی ، مکنی به ابومحفوظ، از مشاهیر عرفاست . پدر و مادرش نصرانی مذهب بودند. معروف است د...
کرخی . [ ک َ ] (اِخ ) عبداﷲبن حسن بن دلهم ابوالحسن الکرخی (260 - 340 هَ . ق .). منسوب به کرخ جدان است . وی بر مذهب ابوحنیفه بود. (از معجم ...
کرخی . [ ک َ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن الحسین الکرخی ، مکنی به فخرالملوک . در 407 هَ . ق . وفات یافت . از اوست : 1- الفخری فی الجبر و المقابله ، ا...
کرخی . [ ک َ ] (اِخ ) ابوجعفر محمدبن قاسم کرخی . وزیر الراضی بااﷲ خلیفه ٔ عباسی بود. رجوع به خاندان نوبختی ص 205 شود.
طاهر کرخی . [ هَِ رِ ک َ ] (اِخ ) در تاریخ بیهقی نام وی بدین سان آمده است : و بیاید در تاریخ پس از این بابی سخت مشبع آنچه رفت در سالاری ...
قاسم کرخی . [ س ِ م ِ ک َ ] (اِخ ) از بزرگان عهد سلطان حسین میرزا است که در فتنه ٔ ابوالقاسم بخشی کشته شد. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 538).
معروف کرخی . [ م َ ف ِ ک َ ] (اِخ ) از بزرگان متصوفه و او طریقت را از فرقد سنجی و فرقد از حسن بصری و حسن از انس بن مالک فراگرفته است . (ابن...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ابن شهدی کرخی . [ اِ ن ُ ش َ ی ِ ک َ ] (اِخ )نام یکی از نَقَله و مترجمین از سریانی به عربی و از جمله کتبی که او نقل کرده است کتاب الاجنه...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.