کرمانی
نویسه گردانی:
KRMANY
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) محمدبن یوسف . متوفی بسال 786 هَ . ق . در الکواکب الدراری فی شرح البخاری مبادی اهل هیئت رامردود دانسته و گفته است : قواعدهم منقوضة و مقدماتهم ممنوعة. (تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 146).
واژه های همانند
۷۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
کرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) عمرو، مکنی به ابوالحکم بن عبدالرحمن بن احمدبن علی . رجوع به ابوالحکم بن عبدالرحمن شود.
بید کرمانی . [ دِ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) این درخت بید در نواحی خشک و کوهستانی کرمان و اصفهان وجود دارد. (گااوبا از یادداشت مؤلف ).
جدیع کرمانی . [ ج ُ دَ ] (اِخ ) ابن علی ازدی معنی . وی در عصر خود شیخ خراسان و فارس آن دیار و از رؤسای باهوش بشمار بود. او در کرمان بدنیا ...
امیر کرمانی . [ اَ رِ ک ِ ] (اِخ ) معاصر خواجو (قرن هشتم هجری ) و بقول دولتشاه شاعر خوش گو بوده و غزل را نیکو میگفته است . از اوست :بی روی دل...
حامد کرمانی . [ م ِ دِ ک ِ ] (اِخ ) یا ابوحامدبن ابی الفخر کرمانی ، ملقب به اوحدالدین . رجوع به اوحدالدین کرمانی و رجوع به شدالازار ج 6 ص 310 ...
حامد کرمانی . [ م ِ دِ ک ِ ] (اِخ ) پدر ابوحامد افضل الدین احمدبن حامد کرمانی ، مورخ معاصر زنگی و پسر وی تکله . (شدالازار ص 349).
حبق کرمانی . [ ح َ ب َ ق ِ ک ِ ] (اِ مرکب ) شاه اسپرم . (آنندراج ). شاهسفرم . حبق نبطی . حماحم . ریحان (؟). رجوع به حبق صعتری شود.
حسن کرمانی .[ ح َ س َ ک ِ ] (اِخ ) رجوع به حسن خطیب کرمانی شود.
خدیع کرمانی . [ خ َ ع ِ ک ِ ] (اِخ ) نام یکی از مخالفان بنی امیه است که چون نصربن سیار بعهد یزیدبن عبدالملک در خراسان از مرسومات سپاهیان ک...
رفیع کرمانی . [ رَع ِ ک ِ ] (اِخ ) یا رفیعالدین کرمانی . رجوع به رفیعالدین (کرمانی ...) شود.