اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کره

نویسه گردانی: KRH
کره . [ ک ُ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) هر چیز گرد. (ناظم الاطباء). || گوی گونه ای از آلات منجنیق جغرافیین که بدان هشت فلک و صورت کواکب و هیئت زمین و قسمتهای آن را شناسند آن را بیضه نیزگویند. شکلی باشد مجسم یک سطح گرد وی را احاطه کرده و در اندرون او نقطه ای که همه ٔ خطهای مستقیم که از آن نقطه خیزد و به سطح رسد همه همچند یکدیگر باشد و آن نقطه را مرکز خوانند. (یادداشت مؤلف ). || مجازاً بمعنی افلاک و زمین و دنیاست :
آوخ ز وضع این کره و ز کارش
زین دایره ٔ بلا و ز پرگارش .

ناصرخسرو.


راز کره ٔ پیازمانند
پیش دل تو برهنه چون سیر.

(سندبادنامه ).


- کره ٔ آب ؛ کنایه از موج آب باشد. (برهان ) (آنندراج ). موج آب . (ناظم الاطباء).
- || آبی که زمین را احاطه کرده است . (ناظم الاطباء).
- کره ٔ آتش ؛ اثیر. رجوع به اثیر شود.
- کره ٔ ارض ؛ کره ٔ خاک . (ناظم الاطباء).
- کره ٔ بخار ؛ آن کره ٔ هوای کثیف مخلوط با بخارها و آن مرکز عالم است و مختلف القوام است ، زیرا نزدیکتر آن بزمین کثیف تر و متراکم تر است تا دورتر آن ؛ چون لطیف تربیشتر متصاعد می شود. کره ٔ لیل و نهار هم نامیده می شود که پذیرای نور و ظلمت است و عالم نسیم هم گویند، زیرا که جای وزش باد است و بالای آن هوای صافی ساکن است . (یادداشت مؤلف ).
- کره ٔ خاکی ؛ زمین : کره ٔ خاکی زخلقت بوی رضوان یافته . (راحةالصدور).
- کره ٔ کل ؛ فلک اعظم . (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به فلک شود.
- کره ٔ کوکب ؛ فلک کلی هر ستاره است . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- کره ٔ گِل ؛ زمین . کره ٔ خاکی :
گنبد پیروزگون پر ز مشاغل
چند بگشته ست گرد این کره ٔ گِل .

ناصرخسرو.


- کره ٔ لاجورد ؛ کنایه از آسمان است . (برهان ) (آنندراج ). کره ٔ نیلگون .نیلگون کره . کره ٔ وهم سوز. فلک :
رنگ خر است این کره ٔ لاجورد
عیسی از آن رنگرزی پیشه کرد.

نظامی .


- کره ٔ نیلگون ؛ کره ٔ لاجورد. کره ٔ وهم سوز. نیلگون کره . آسمان .
- کره ٔ وهم سوز ؛ بمعنی کره ٔ لاجورد است که کنایه از آسمان باشد. (برهان ) (آنندراج ).
- کره ٔهوا ؛ جو. اتمسفر. رجوع به جو شود.
- نیلگون کره ؛ کره ٔ نیلگون . آسمان :
چیزی همی عجبتر ازین در چه بایدت
بسته به بند سخت در این نیلگون کره .

ناصرخسرو.


|| قفل . (ناظم الاطباء). کلیدان . (برهان ). || زبانه ٔ قفل . (ناظم الاطباء). دندانه ٔ کلیدان . (برهان ). || کوره ٔ آهنگری . (ناظم الاطباء). || عنصر. (منتهی الارب ). عناصر را گویند به طریق اضافه چون کره ٔ آتش و کره ٔ هوا و کره ٔ آب و کره ٔ خاک . (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
هفت کره . [ هََ ک ُرَ / رِ ] (اِ مرکب ) هفت آسمان را گویند. (برهان ).
کره کاب . [ ک ُ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیلاب اندیمشک . کوهستانی و گرمسیر است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کره بند. [ ](اِخ ) قریه ای است یک فرسنگ بیشتر در مغرب هفت جوش ، واقع در ناحیه ٔ انگالی دشتستان . (فارسنامه ٔ ناصری ).
کره دان . [ ] (اِخ ) قریه ای است یک فرسنگی تل بیضا. (از فارسنامه ٔ ناصری ).
کره زده . [ ک َ رَ/ رِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) متکرج . سفیدک زده . کپک زده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کره و کره زدن شود.
کره سنی . [ ک ُ رِ س ُن ْ نی ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای هفتگانه ٔ بخش سلماس شهرستان خوی که در شمال بخش واقع شده است . حدود آن : از شمال...
کره سیاه . [ ک ُرْ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بهبهان . 168 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کره گیری . [ ک َ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل گرفتن کره (مسکه ) از شیر یا دوغ . (یادداشت مؤلف ).
کره گیری . [ ک ُرْ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل گرفتن کره از مادیان . کره گرفتن . کره کشی کردن .
کره خوری . [ ک َ رَ / رِ خوَ / خ ُ ] (اِ مرکب ) ظرفی خاص نهادن مسکه را. (یادداشت مؤلف ). ظرف مخصوص کره .
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۷ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.