اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کسو

نویسه گردانی: KSW
کسو. [ ک ُ ] (ص نسبی ) زن آزمند آرمیدن با مردان . زن که نگهداشت شرم نکند. زن بدکاره .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
کسو. [ ک َس ْوْ ] (ع مص ) پوشانیدن جامه را به کسی . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کسو. ("ک" با آوای زبر، "و" با آوای پیش)، (ا)، (زبان مازنی)، دسته بزرگ شالی است که از چندین دسته کوچک شالی تشکیل میشود.
دختر و زنی هرزه که کوس می دهد
کسوء. [ ک ُ ] (ع اِ) کسوء الشی ٔ، دنباله ٔ آن چیز. ج ، اکساء. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به کسی شود.
کله کسو. [ ک َ ل َ ک ِ س َ ] (اِ مرکب ) چوب آتش کاو. مِخصَب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کله کسو. [ ک ُ ل َ ک َ س َ ] (اِ مرکب ) جارو که نیم آن سوده و بشده یا سوخته باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کثو. [ ک ُث ْوْ ] (ع اِ) خاک مجتمع و فراهم آمده . || شیر اندک . || مرغ سنگ خوار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
کس و کار. [ ک َ س ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) کس کار. خویشان و بستگان و ملازمان و کسانی که در زندگی شخص وارداندو به نحوی به شخص و زندگیش عل...
کس و کوی . [ ک َ س ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) قبیله و خاندان و دوستان (ناظم الاطباء). قوم و خویش .- بی کس و کوی ؛ بی کس و بی یار و معین و مه...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.