اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کش

نویسه گردانی:
کش . [ ک َ ] (ص ) خوش . به معنی خوش و نیک باشد چنانکه گویند کش رفتار و کش گفتار یعنی خوش رفتار و خوش گفتار. (برهان ). به معنی خوب و خوش است و کشی مرادف خوبی است . (آنندراج ) :
کش ، در چمن رسول بخرامم
خوش ، در حرم خدای بگرازم .

سنائی .


به نخجیر شد شاه یک روز کش
هم اوخوش منش بود هم روز خوش .

نظامی .


- کش خرام ؛ خوش خرام . یازان در رفتار. گرازان در رفتار :
آن مرغ کش خرام کدامست در چمن
از عنبرش سراغج و از مشک پیرهن .

شمالی دهستانی (از آنندراج ).


دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین
خوش عنان و کش خرام و پاکزاد و نیکخوی .

منوچهری .


رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام
شخ نورد و راهجوی و سیل برّ و کوهکن .

منوچهری .


تازه رویی چو نوبهار بهشت
کش خرامی چو باد بر سر کشت .

نظامی .


ماه چنین کس ندید خوش سخن و کش خرام
ماه مبارک طلوع سرو قیامت قیام .

سعدی .


- کش گفتار ؛ خوش گفتار. خوش سخن . خوش کلام . (ناظم الاطباء). آنکه سخن خوش بگوید. آنکه کلام مورد توجه دیگران بر زبان راند.
|| زیبا :
نگاری با من و رویی نه رویی بلکه دیبایی
از این خوشی از این کشی از این در کار زیبایی .

فرخی .


دلم مهربان گشت بر مهربانی
کشی ، دلکشی خوش لبی خوش زبانی .

فرخی .


ما را دهی از طبعخوش حوران خوش ماهان کش
چون داد سالار حبش مر مصطفی را جاریه .

منوچهری .


چون نزد رهی در آیی ای دلبر کش ۞
پیراهن چرب را تو از تن درکش .

سنائی .


|| تهی و خالی . (ناظم الاطباء). || کشی . اهل شهر کش . از مردم شهر کش چنانکه سعدی شیراز، یعنی سعدی شیرازی .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
کش . [ ک َ ] (اِ) ۞ بغل و ابط. (ناظم الاطباء). بغل . (برهان ) : چرا گفت نگرفتمش زیر کش چرا بر کمر کردمش پنجه بش . فردوسی .می به زیر کش و سجا...
کش . [ ک َ ] (اِ) بار.کرت . دفعه . مرتبه . نوبه . یک کش ، یک بار. یک نوبت .
کش . [ ک َ ] (اِخ ) ستاره ٔ زحل . (برهان ).
کش . [ ک َ ] (اِ) کشه و آن خطی باشد که بجهت باطل شدن بر نوشته کشند. خطی که برای بطلان بر نوشته کشند و آن را کشه نیزگویند. (آنندراج ). ک...
کش . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) هر چیز لاستیکی یا لاستیک دار قابل ارتجاع یعنی چون بکشند ممتد شود و چون فرو گذارند بحالت اول خود باز گردد. نوار لاستیکی...
کش . [ ک َ / ک ِ ] (اِمص ) بن مضارع فعل کشیدن . || (فعل امر) امر به کشیدن یعنی بکش . (برهان ) (از آنندراج ). دوم شخص مفرد از امر حاضر از کش...
کش . [ ک ُ ] (اِمص ) بن مضارع فعل کشتن . رجوع به کشتن شود. || (نف مرخم ) کشنده و آنکه می کشد و ظلم می کند و آزار می نماید. (ناظم الاطباء)...
کش . [ ک ُ ] (ص ) نر و نرینه . (ناظم الاطباء).
کش . [ ک ِ ] (موصول + ضمیر) (مرکب از: که + ش = اش ) مرکب از کاف خطاب و شین ضمیر به معنی که او را چنانکه گویند کش گفت ، یعنی که او را گفت ...
کش . [ ک ِ ] (اِ صوت ) امر به دور کردن و راندن مرغ . (برهان ). کلمه ای است که بهنگام راندن و دور کردن مرغ و خروس گویند. کیش . کیش کیش . کش...
« قبلی صفحه ۱ از ۳۳ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
مصطفی فرخفال
۱۳۹۲/۰۲/۲۳ Iran
0
0

اندرو پیچ تا شوى آزاد
گر چه زشتى ازو شوى کش و راد


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.