اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کشته

نویسه گردانی: KŠTH
کشته . [ ک ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) کشت شده . کاشته شده . زراعت شده . مزروع . زرع شده . (یادداشت مؤلف ) :
ندارند خود کشته و چارپای
نورزند جزمیوه ها جای جای .

اسدی .


نگر به خود چه پسندی جز آن به خلق مکن
چو ندروی بجز از کشته هرچه خواهی کار.

ناصرخسرو.


کشته های نیاز خشک بماند
کابرهای امید را نم نیست .

خاقانی .


این چو مگس می کند خوان سخن را عفن
وان چو ملخ می برد کشته ٔ دین را نما.

خاقانی .


خدایاتو این عقد یکرشته را
برومند باغ هنرکشته را.

نظامی .


هر آنکو کشت تخمی کشته بر داد
نه من گفتم که دانه زو خبر داد.

نظامی .


نپندارم ای در خزان کشته جو
که گندم ستانی بوقت درو.

سعدی .


گفت ما خوردیم بر در کشتکار رفتگان
هرکه آید گو بری او هم ز کشته ٔ ۞ ما بخور.

ابن یمین .


مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ٔ خویش آمد و هنگام درو.

حافظ.


دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کشته ندروی .

حافظ.


|| (اِ) کشاورزی . زراعت :
خداوند کشته بر شهریار
شد و گفت از اسب و از کشت زار.

فردوسی .


خداوند کشته بگفت اسب کیست
که بر گوش و دمش بباید گریست .

فردوسی .


کشته ٔ صبرم آشکار بسوخت
رشته ٔ جانم از نهان بگسست .

خاقانی .


پی سپر کس مکن این کشته را
بازمده سر بکس این رشته را.

نظامی .


مگر کز تو سنانش بد لگامی
دهن بر کشته ای زد صبح بامی .

نظامی .


گر نظری کنی کند کشته ٔ صبر من ورق
ور نکنی چه بر دهد کشت امید باطلم .

سعدی .


|| تخم . بذر. (یادداشت مؤلف ) : کشتگر بدر آمد تا کشته ٔ خود بیفشاند. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 212). || (نف ) کارنده . غارس .(یادداشت مؤلف ) :
درختان که کشته ۞ نداریم یاد
به دندان به دو نیم کردند ساد.

اسدی .


|| (ن مف ) خشک کرده . برگه . میوه ٔ خشک کرده .(صحاح الفرس ) ۞ . میوه ٔ به دو نیم کرده و دانه برآورده و خشکانیده . (یادداشت مؤلف ). هر میوه ای از قبیل آلو و زردآلو و شفتالو و امرود دانه برآورده ٔ خشک کرده . (ناظم الاطباء). شکافته ٔ زردآلو و شفتالو و امرود که تخم آن را برآورده خشک کرده باشند. (آنندراج ) (از انجمن آرا) : بریان کرده ٔ او به کشته ٔ شفتالو ماند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ).
بگماز گل بکردی و ما را بجای نقل
امرود کشته دادی زین ریودانیا.

ابوالمثل .


هرشب آلوی سیاه و عناب و زردآلوی کشته ترش و خرمای هندو (تمرهندی ) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). آن را که سبب [ ناخوشی بوی دهان ] بجز گرمی سطح دهان یا گرمی معده نباشد شفتالو و خربزه و زردآلوی تر ناشتا سود دارد و اگر وقت آن نباشد شفتالو کشته و زردآلو کشته اندر آب تر کنند. و آن می خورند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).اگر صبح خشک باشد آب آلوی کشته دهند و زردآلوی کشته دهند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بگیرند زردآلوی کشته و مویز سیاه دانه بیرون کرده .. و شفتالوی کشته . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
اما زردالوست آنجا [ سرمق و ارجمان ] که درهمه ٔ جهان مانند آن نباشد به شیرینی و نیکو و زردآلو کشته از آنجا به همه جایی برند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
نظام الدین سر اولاد میران
ایا ذات تو از رحمت سرشته
ثناگوی ترا بی تو دل از غم
بدونیم است چون امرود کشته .

سوزنی .


قدی چو سرو پیاده سری چو کنده ٔ گور
لبی چو کشته ٔ آلو رخی چو پرده ٔ نار.

سوزنی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
کشته . [ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص ) کاج . لوچ . احول . (برهان ) (ناظم الاطباء). اما صحیح کلمه گَشتَه است به معنی چپ و آنکه دو چشمش بیک راستای نبا...
کشته . [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مقتول . قتیل . مذبوح .(یادداشت مؤلف ). هلاک شده . ج ، کُشتگان : کشته را باز زنده نتوان کرد.رودکی .میان معرکه ...
کشته آب . [ ک ِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) میوه های خشک در آب خیسانده . کشته ٔ تر نهاده مانند آلو و گوجه ٔ برقانی (برغانی ) و برگه ٔ هلو و زردآلو و غ...
کشته زار. [ ک ِ ت َ / ت ِ] (اِ مرکب ) کشت زار. مزرعه : از آن چیزها نیز یکی آن بود که اندر خزینه فرش بساطی بود آن را باز کردندی و بدان نشست...
کشته سوز. [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) ظرفی که در آن شمع را سوزانند و کشته گردانند. چراغدان .شمعسوز. (آنندراج ) : در خدمت شاه و تاج وارد اطاق ...
خان کشته . [ ک ُ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز. واقع در هشت هزارگزی جنوب رامهرمز و 5 هزارگزی خاور راه ا...
گچ کشته . [ گ َ چ ِ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رسم است که گل کاران گچ را هر روز تر میکنند و اندک اندک به کار میبرند و اگر بر گچ ...
نیم کشته . [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نیم کشت . نیم بسمل . مجروح محتضری که رمقی ونیم جانی دارد : لشکر چون پادشاه را نیم کشته دیدند همه ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.