اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کشک

نویسه گردانی: KŠK
کشک . [ ک َ ] (ع اِ) آب جو. || آب جو یاآب جو با سرکه یا با شیر جوش داده . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
کشک جان . [ ک ُ ک ِ ] (اِخ ) ناحیتی است از آن این سوی رودیان به گیلان . (حدود العالم ).دهی است از دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رش...
کشک سایی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) کشک سائی . عمل سائیدن کشک . (یادداشت مؤلف ).
کشک سرای . [ ک ُ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یامچی بخش مرکزی شهرستان مرند واقع در 18هزارگزی باختری مرند و پانصد گزی شوسه ٔ خوی به مرند د...
کشک لبو. [ ک َ ک ِ ل َ ] (اِ مرکب ) کشکه لبو. خوردنی است که از لبو (چغندر پخته ) و کشک فراهم آورند بدین سان کشک راپس از سائیدن و آبکی نمو...
کشک ماله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) کشک سا. کشک ساب . آلت مالیدن کشک . آنچه با آن کشک را در آب بمالند تا آب آن کشک گیرند.
کشک آباد. [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان مرکزی بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد واقع در 4هزارگزی شمال باختری مانه سر راه مالرو عمومی مانه به آ...
چغندر کشک . [ چ ُ غ ُ دَ ک َ ] (اِ مرکب ) کشک و چغندر. خوراکی که از مخلوط شدن چغندر و کشک حاصل آید. در تداول تهرانیان : کشک و لبو، مخلوطی از...
کشک انجیر. [ک ُ اَ ] (اِ مرکب ) توپ کلان . (از فرهنگ رشیدی ). || منجنیق که بدان دیوار قلعه اندازند و معنی ترکیبی آن سوراخ کننده ٔ کشک (کو...
کشک بالا. [ ک ُ ک ِ ] (اِخ ) نام محلی است کنار راه طهران به چالوس میان واریان و زره گان در شصت و هشت هزار و سیصد گزی تهران . (یادداشت مو...
کشک پائین . [ ک ُ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه واقع در 7 هزارگزی شمال خاوری رشخوار. آب آن از قنات...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.